یارجان به یاد اون شبیام که دلم گرفته بود و زنگ زدم به

یارجان، به یاد اون شبی‌اَم که دلم گرفته بود و زنگ زدَم بهت، ساعت از نیمه شب گذشته بود و تو حسابی خستِه بودی، حتی توان گوشی دست گرفتن هم نداشتی؛ گفتم: «بیدار بمون دلم گرفته برام حرف بزن»
گفتی: «دارم بی هوش میشَم چطوری حرف بزنم؟»
گفتم: «پَس بذار من حرف بزنم تو گوش کن»
گفتی: «دختر من گوشیو به زور دست گرفتم، اصلا چِشماتو ببند بپر توو بغلَم .. نگاه کن دستانَم بازه و منتظرَم بغلت کنم»
با خودخواهیِ تمام گفتم: «نمیخوام، اصلا شما برو به خوابَت بِرس که مهم‌تره»
شب بخیر گفته/نگفته تلفنو قطع کردم، نیم ساعت بعد با این که مطمئن بودم خوابی پیام دادم: «دلَم بغل میخواد...»
پیام هنوز نرسیده جواب دادی: «دیر کردی، دستام خشک شد رو هوا .. بپَر بغلم»
پیام دادم: «بیداری که هنوز!»
جواب دادی: «بی‌بغلِت که خوابم نمی‌بره ..»
میگم یارجان،
الان با بغلِ کی می‌خوابی؟

#ماهلی
دیدگاه ها (۲)

" دلتنگم " گفتنی هایمهمین قدر کوتاه اندو همین قدر عمیق...

تو سی سالگی انقد عاقل شدی که بدونی چه جوری باید عاشقی کنی......

از یه جایی به بعد دیگه میگذره دوره ای که دلت یکی رو میخواسته...

دل که تنگش بشه هی خواب بهم می‌ریزه...‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌

چندپارتی☆p.1ساعت ۱:۳۰دقیقهجونگکوک در اتاق رو میزنه ولی ات جو...

امروز می‌خوام در مورد یک موضوعی حرف بزنم این باشه دلم واسه م...

ظهور ازدواج )( فصل سوم ) پارت ۵۱۵جیمین خیره به نادیا اروم گف...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط