ناگهان من و میهو همزمان چشم باز کردیمچشمامون نور خالص د

ناگهان، من و میهو همزمان چشم باز کردیم.چشمامون نور خالص داشت.
نیشخندی زدم وبا صدایی که انگار هزاران ستاره در آن می‌غرد: "عشقِ ما... تو نمی‌فهمی."
میهو (با دستانی که برق می‌زد): "این همه درد کشیدیم....ولی دیگه نمیتونم."
نورِ عشقمان مثل توفانی از شمشیرهای نابودی سایه را ‌درید. اون فریاد زد: "غیرممکنه! شما باید می‌مردید!"
دستمو به جلو دراز کردم: "مرگ هم نمی‌تونه ما رو از هم...جدا کنه."سایه منفجر شد.
بعد مرگ سایه با عجله و ترس دویدیم به سمت کسایی که به خطرشون 3روز زجر کشیدیم.
کیونگِ بی‌جان را در آغوش گرفتم:"قسم می‌خورم اگه زنده بشی...دیگه هیچوقت اجازه نمیدم یه خراش هم بهت بخوره."
میهو هانول را محکم بغل کرد:"اگه نمیری.........هرچی بخوای....بهت میدم!"
کیونگ سرفه کرد و چشماشو باز کرد: "سرا... همین‌جا بوسم کنی حالم بهتر میشه."
هانول با لب‌های خشک: "میهو... دوست دارم."
حالا با آجیم، کیونگ و هانول را روی پشت‌مان حمل کردیم.
خون از زخم‌هایشان روی سنگ‌فرش قصر چکید، اما هیچ‌کس به درد فکر نکرد.
کیونگ (در حالی که سرش روی شانه‌ام بود): "دفعهٔ بعد... من زودتر میمیرم تا این شکنجه‌ها رو نبینی."س
با خشمِ شیرین: "اگه دوباره این حرف رو بزنی... همینجا اینقدر بوست میکنم تا خفه شی!فهمیدی؟."
میهو و هانول پشت خندیدند انگار همین یه کلمه باعث میشد تا بخشی از دردشون رو فراموش کنن.
کیونگ و هانول رو به اتاق بردیم تا تو قصر ازشون مراقبت کنیم.وضعیت کیونگ خراب بود:
بدنش مثل آتش میسوخت، اما پوستش یخزده بود (تناقضِ دردناک!).
استخوان‌های مچ و انگشتانش خرد شده تا نتواند شمشیر بگیرد.
گلویش از فریاد کشیدن پاره شده و فقط آروم حرف میزد.
ریه‌هایش پر از خون شده و هر دم مثل خفه‌شدن بود.
وضعیت هانول هم کمی از کیونگ نداشت:
اعصابش چنان آسیب دیده که بدون کنترل می‌لرزد (حتی در خواب).
روی سینه‌اش علامتی شبیه سوختگی با اسید مانده که مدام میسوزد.
انرژی‌هایش مثل قبل جواب نمی‌دهند و هر بار که سعی می‌کند،خون از زخم هاش جاری میشد.
هر وقت چشم می‌بندد، صدای سایه را می‌شنود و جیغ می‌کشد.
کیونگ (با صدای خش‌دار): "سرا... هنوز هم اگه یه روز نتونم شمشیر بزنم، تو رو نخواهی رها کرد؟"
با چشمایی درخشان جواب دادم"احمق... من همین حالا می‌تونم تو رو با یک دست زمین بزنم! پس بهتره قوی بشی که حداقل مساوی باشیم."
هانول (در حالی که می‌لرزد): "میهو... اگه یه روز دیگه نتونم طلسم ببندم..."
میهو با عصبانیت جواب میده:"باشه......یه جوری درستش میکنیم.....فقط استراحت کن فقط"
دیدگاه ها (۰)

🌀 لرزش هانول: طوفانی که آرام نمی‌گیردلرزش‌های هانول حالا به ...

🌑 ارباب تاریکی: بازیِ درد و انتقام 🌑گردباد عجیبی به وجود اوم...

📜 نسخه‌ی الهی (۱۰ متری) 📜به نام خدای شوخی‌های بی‌پایان!بیمار...

"معشوقه جدید"هانول ومیهو کنارنهرآب نشستند. او دستش را در آب ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط