رمان بغلی من

رمان بغلی من

پارت ۲

ارسلان: قرص رو خوردم دختره رفت یکم بعد یکوچولو آرام شدم سرمو گذاشتم رو میز که چشام بسته شد

دیانا: ساعت ۹:۳۰ بود دیگه باید کافه رو تعطیل میکردیم آروم صداش کردم آقا اقا اسمشم نمیدونم آقا

ارسلان: هی یکی داشت صدام میکرد سرمو از رو میز بلند کردم و دیدم همون دختره اس

دیانا: ببخشید که بیدارتون کردم حالتون رو یکمی درک میکنم اما ماباید کافه رو تعطیل کنیم
دیدگاه ها (۳)

رمان بغلی من پارت ۳ارسلان: شما ببخشید که من اینجا خوابم برد ...

پروفایل جدیدمون گمم نکنید قشنگا😍قشنگه🥹🤔کپی ممنوع

رمان بغلی منپارت اولارسلان: حالم بد بود سرم درد میکرد رفتم ک...

اصلا فهمیدید تابستون چطور رفت🥺💔خدایا من نمیخوام😭😭فردا باید ب...

رمان بغلی من پارت ۶۸ارسلان: جواب پیامشو دادم میخوای بری خون...

رمان بغلی من پارت ۷۹ارسلان: براش یه سری چیزا براش فرستادم دی...

رمان بغلی من پارت ۶۷ارسلان: توی ماشین نشستیم که از سرد بودن ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط