شیرین هستم

شیرین هستم
ی بهمنی
ی دهه شصتی
چیز زیادی از کودکیم یادم نمیاد چون دوست داشتم خیلی زود بزرگ شم همیشه ادای آدم بزرگا رو در میاوردم آخه آخرین فرزند خونواده بودم و احساس میکردم اگه زود بزرگ شم بیشتر رو من حساب میکنن ولی متاسفانه دنیای آدم بزرگا با اون رویای قشنگی که تو ذهن من بود خیلی فرق داشت ...بزرگ شدمو مریضی پدرمو دیدم ولی کاری ازدستم برنیومد..از دس دادنشو حس میکردم اماتنها کاری می تونستم بکنم تماشا کردن ذره ذره کم شدنش بود..اشکای مادرمو دیدم بازم نتونستم کاری بکنم،تازه فهمیدم آدم بزرگا خیلی رنج وعذاب میبینن وکاری ازدستشون بر نمیاد
بزرگ شدم
دانشگاه رفتم
عاشق شدم
ازدواج کردم
وبچه دار شدم!
آری بچه دار شدم شیرین ترین اتفاق زندگی ولی با تمام شیرینیش بازم نگرانم
نگران دخترکم هستم که نکند آرزوی بزرگ شدن را داشته باشد ورنج هایی که من کشیدم را بکشد باید به او یاد بدهم تا میتواند کودک بماند واز کودکیش لذت ببرد..دنیای بزرگترها پر از غم وغصه است

#چالش-بیوگرافی-من
دیدگاه ها (۶۴)

دیدگانت از همیشه شادترشهر قلبت زنده وآبادتر غص...

ﺁﻏـِـﺸـﺘــﻪ ﺑــﻪ ﺗــُـﻮ ﻣﮯ ﺷـَـﻮَﺩ....ﺭﻭﺣـَـﻤـــ...ﻧــَـﻔـَـ...

استاد ریاضیمون در خارج از وقت درس یه حرف خیلی جالبی زد.میگفت...

دیروز تو اتوبوس ی پسره داشت خط چشم میکشیدخواستم سر به سرش بذ...

my baby girlPart;۳۰season:۲________________________________(...

نام : مارتیکو پدر و مادری بی نامخواهر نداردبرادر : تاکیتونیم...

ادامه ترجمه خلاصه لایو:🐯 کامنت می‌خونه* آره~ تولدم داره نزدی...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط