عشق خونین
《 عشق خونین 》
پارت ۴۳
ات : نه عزیزم چشمات خوشگل میبینه
جیمین: نه چشم های من بهم دروغ نمیگن برعکس راستشو میگن
ات : شاید این بار دروغ میگن
جیمین: مگه اینکه از خانم خوشگل بترسن و بگن آره دروغ میگم ..
هر دو خنده ای کردن که جیمین ازش فاصله گرفت و کمی با پوزخند خنده کرد و از پشت قدم برداشت در حالی که چشم تو چشم هم بودن تا اینکه از سالن بیرون رفت ات خنده ای کرد و به میز خیره شد
ات ... پسره دیونه ...
________________
سر کارش بود که تقی به در زود و با گفتن : بیا تو یونگی وارد اتاق شد و مثل همیشه جذاب و دخترکش بود با استایل زیبا و جذاب اش سمته میز کار ات رفت
ات از رو صندلی بلند شد و سمته یونگی رفت
یونگی : آماده ای بریم
ات : کجا ؟؟ اول بشین بعد هرچی میخواهی بگو و برو
یونگی: از دستم دلخوری
ات : نه ..
ات سمته مبل رفت و نشست ... یونگی هم کنارش نشست
یونگی : ای بابا چند بار بگم معذرت میخواهم
ات : باشه بخشیدم خوب شد هالا بگو چرا اومدی
یونگی : بریم قهوه بخوریم ؟
ات : اممم باشه بریم
. _______
لونا : خب درس ما امروز از اینجا شروع میشه ... جیمین ... کجایی
دستی جلو جیمین تکون داد و جیمین نگاهش.را از رو زمین برداشت و به معلم اش دوخت
جیمین : ببخشید خانم معلم
لونا : جیمین جان چی شده هواست کجاست
جیمین : چیزی نیست
لونا : این حرف رو به کسی بگو که ترو نمیشناست من میفهمم یه چیزی شده چندین روزه اصلا هواست نیست
جیمین خودکار تو دست اش را کمی در میان انگشت هایش چرخاند و گفت
جیمین : یه جایی تو lnstagram دیدم که نوشته شده بود وقتی میخواهی کسی رو با خودت همراهی در جاده مرگ ببری در حالی که میترسی اون فرد زخمی بشه یا به مرگ تحدید بشه اون رو وسط راه راها میکنه چرا .... ؟؟؟
لونا : خب معلومه چون اون دو نفر عاشق هم هستن ... چی تو عاشق شدی عاشق کی
جیمین : خب معلومه هیچ کس
لونا : سویون اونه
جیمین شوکه خنده ای کرد و گفت
جیمین : نه بابا اون بجای خواهرمه
لونا : پس ..
پارت ۴۳
ات : نه عزیزم چشمات خوشگل میبینه
جیمین: نه چشم های من بهم دروغ نمیگن برعکس راستشو میگن
ات : شاید این بار دروغ میگن
جیمین: مگه اینکه از خانم خوشگل بترسن و بگن آره دروغ میگم ..
هر دو خنده ای کردن که جیمین ازش فاصله گرفت و کمی با پوزخند خنده کرد و از پشت قدم برداشت در حالی که چشم تو چشم هم بودن تا اینکه از سالن بیرون رفت ات خنده ای کرد و به میز خیره شد
ات ... پسره دیونه ...
________________
سر کارش بود که تقی به در زود و با گفتن : بیا تو یونگی وارد اتاق شد و مثل همیشه جذاب و دخترکش بود با استایل زیبا و جذاب اش سمته میز کار ات رفت
ات از رو صندلی بلند شد و سمته یونگی رفت
یونگی : آماده ای بریم
ات : کجا ؟؟ اول بشین بعد هرچی میخواهی بگو و برو
یونگی: از دستم دلخوری
ات : نه ..
ات سمته مبل رفت و نشست ... یونگی هم کنارش نشست
یونگی : ای بابا چند بار بگم معذرت میخواهم
ات : باشه بخشیدم خوب شد هالا بگو چرا اومدی
یونگی : بریم قهوه بخوریم ؟
ات : اممم باشه بریم
. _______
لونا : خب درس ما امروز از اینجا شروع میشه ... جیمین ... کجایی
دستی جلو جیمین تکون داد و جیمین نگاهش.را از رو زمین برداشت و به معلم اش دوخت
جیمین : ببخشید خانم معلم
لونا : جیمین جان چی شده هواست کجاست
جیمین : چیزی نیست
لونا : این حرف رو به کسی بگو که ترو نمیشناست من میفهمم یه چیزی شده چندین روزه اصلا هواست نیست
جیمین خودکار تو دست اش را کمی در میان انگشت هایش چرخاند و گفت
جیمین : یه جایی تو lnstagram دیدم که نوشته شده بود وقتی میخواهی کسی رو با خودت همراهی در جاده مرگ ببری در حالی که میترسی اون فرد زخمی بشه یا به مرگ تحدید بشه اون رو وسط راه راها میکنه چرا .... ؟؟؟
لونا : خب معلومه چون اون دو نفر عاشق هم هستن ... چی تو عاشق شدی عاشق کی
جیمین : خب معلومه هیچ کس
لونا : سویون اونه
جیمین شوکه خنده ای کرد و گفت
جیمین : نه بابا اون بجای خواهرمه
لونا : پس ..
- ۱۵.۰k
- ۱۹ بهمن ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط