نمیدانم

‌نمیـــــــــدانم

ﭼﺸﻤﺎﻧﺖ ﺑﺎ من چہ مے کند

ﻓﻘﻂ ﻭقتی کہ نگاهم

میکنے ﭼﻨﺎن ﺩﻟـﻢ ﺍﺯﺷﯿﻄﻨﺖ

نگاﻫﺖ مے لرزد کہ

حس می ڪنم

ﭼﻘﺪﺭﺯﯾﺒﺎﺳﺖ فداشدن
دیدگاه ها (۱)

یڪ نفـــر نی می‌زنـــد در معبــــد تنهایی‌امیڪ نفر گم می‌شو...

عشق بازی کار فرهاد است و بس، دل به شیرین داد و دیگر هیچکس مه...

کــــاش تمــام بـــودن ها از روے عشــــق بود ولی افســوس این...

خیالت ساقی شدهجرعه جرعهمی ریزداز سبوی چشمانتشراب عشقدر ساغر ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط