من مست و تو دوانه ان بار نرو خانه

من مست و تو ديوانه، اين بار نرو خانه
پيش هميم امشب، خوب است كه ديوانه!

از عشق بگو با من، بگذار كه اين مستي
شايد كه دو چندان شد اين حس غريبانه

من مست و تو ديوانه، بگذار كه بنشينم
حال خوشي دارم، پر كن دو سه پيمانه

چشمان تو چون شمعي، روشن به شب تارم
مي گردم و خوشحالم، دور تو چو پروانه

بر پاي دلم رنجير عمريست شده عشقت
مدفون شده چون گنجي، در گوشه ويرانه

بگذار كه آغوشت يك شب حرمم باشد
مشغول دعا باشم، لايعقل و مستانه

اي زندگى پر درد امشب تو به كامم باش
بگذار كه اين حالم خوش باشد و شاهانه

اي حسرت اين عمرم امشب چه تماشايي ست
آهسته سر خود را بگذار بر اين شانه

شايد كه گُلم فرصت اين لحظه فقط باشد
بگذار كه امشب را امشب نرويم خانه

#محمد_باقر_الستي
دیدگاه ها (۵)

چنان غریبه نشستی، که مانده ام چه بگویم دوباره دست من است و گ...

هوای وصل و غم هجر و شورِ مینا مُردبرو، برو، که دگر هر چه بود...

دستش از گل، چشمش از خورشید سنگین خواهد آمدبسته بار گیسوان از...

بغض خود را بشکن و بی هر بهانه گریه کنشرم را گاهی رها کن! عاش...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط