آرزوییرویایی
#آرزویی_رویایی 🦋🎂
پارت 7
ساعت 7:
هیجو:دیگه بریم ددی
یه جون:اوکی بیب
یِنا:هیجو رفیق نیم راه(😐)
هیجو:خوب چه کنم(😁)
تهیونگ:تو بابا من میای
یِنا:اووو نه اسنپ میگیرم(😅)
تهیونگ:نه بابا من میای
یِنا:اوک(🫣)
یِنا:با هیجو و یه جون خدافظی کردیم و رفتیم سوار ماشین شدیم....
یِنا:آقای کیم چرا دستت و گذاشته بودی رو رونم؟
تهیونگ:همین جوری کیف میداد...
یِنا:مستی؟
تهیونگ:نه
یِنا:اوفففف اوکی راه بیوفت برو سمت عمارت من...
تهیونگ:اوکی
یِنا:من امشب یکم دیر میام سر قرار رستوران به بچه ها بگو بی زحمت
تهیونگ:آخه منم دیر میام...
یِنا:آه لعنتی اوکی مهم نیست فقدر راه بیوفت....
(تهیونگ خواست راه بیوفته که دید کمر بند یِنا بسته نیست...که میاد ببنده که صورتاشون آنقدر به هم نزدیک میشه که صدای نفسای هم رو میتونستم بشنون....)
یِنا:یه لحظه قلبم ریخت و تند تند میزد ریدم تو خودم....
تهیونگ:خوب بریم
یِنا:(نفس نفس)
تهیونگ:خوبی؟
یِنا:اره بابا(😳)
رسیدن به عمارت یِنا:
یِنا:ممنونم
تهیونگ:مراقب باش
یِنا:اوکی تو هم
تهیونگ:میبینمت
یِنا:همچنین
یِنا:سریع رفتم تو عمارت....
که دیدم اجوما داره آماده میشه...
یِنا:اجوما آماده ای؟
اجوما:وایسا رژم و بزنم دخترم
یِنا:(🤦🏻♀)اوکی منم برم آماده شم...
اجوما:باشه منتظرتم
لیا:یِنا من رفتم رستوران تو هم بیا بعد....
یِنا:باش بای
لیا:بای
اجوما:دخترم لیا مراقب باش...
یکم تلاش کن از ترشیدگی درای....
لیا:چشم اجوما(خنده)
یِنا:سریع رفتم تو اتاقم و یه لباس شیک پوشیدم...
و رفتم پایین.....
یِنا:اجوما بریم...
با اجوما سوار ماشین شدیم و رفتیم سمت رستورانی که اجوما با دوست پسرش قرار داشت(😉)
ویو رسیدن به قرار اجوما:
یِنا:رسیدیم پیاده شو...
اجوما:من رفتم تو بیا
یِنا:اوکی...
چه ذوقی داره(😂)
یِنا:رفتم داخل دیدم اجوما داره میره سمت میزی که یه پسر خوشتیپ نشسته....رفتم سمتش چیزی که دیدم خجالت کشیدم داشتم اب میشدم......
تهیونگ:سلام....
یِنا:سلام(😳)
اجوما:چیزی شده دخترم؟
یِنا:نه....
اجوما دوست پسرت کیه؟
ادامه دارد🥲✨
شرایط:
10 لایک
2 بازنشر
1 فالو
کمه ها😐🔪🥲
پارت 7
ساعت 7:
هیجو:دیگه بریم ددی
یه جون:اوکی بیب
یِنا:هیجو رفیق نیم راه(😐)
هیجو:خوب چه کنم(😁)
تهیونگ:تو بابا من میای
یِنا:اووو نه اسنپ میگیرم(😅)
تهیونگ:نه بابا من میای
یِنا:اوک(🫣)
یِنا:با هیجو و یه جون خدافظی کردیم و رفتیم سوار ماشین شدیم....
یِنا:آقای کیم چرا دستت و گذاشته بودی رو رونم؟
تهیونگ:همین جوری کیف میداد...
یِنا:مستی؟
تهیونگ:نه
یِنا:اوفففف اوکی راه بیوفت برو سمت عمارت من...
تهیونگ:اوکی
یِنا:من امشب یکم دیر میام سر قرار رستوران به بچه ها بگو بی زحمت
تهیونگ:آخه منم دیر میام...
یِنا:آه لعنتی اوکی مهم نیست فقدر راه بیوفت....
(تهیونگ خواست راه بیوفته که دید کمر بند یِنا بسته نیست...که میاد ببنده که صورتاشون آنقدر به هم نزدیک میشه که صدای نفسای هم رو میتونستم بشنون....)
یِنا:یه لحظه قلبم ریخت و تند تند میزد ریدم تو خودم....
تهیونگ:خوب بریم
یِنا:(نفس نفس)
تهیونگ:خوبی؟
یِنا:اره بابا(😳)
رسیدن به عمارت یِنا:
یِنا:ممنونم
تهیونگ:مراقب باش
یِنا:اوکی تو هم
تهیونگ:میبینمت
یِنا:همچنین
یِنا:سریع رفتم تو عمارت....
که دیدم اجوما داره آماده میشه...
یِنا:اجوما آماده ای؟
اجوما:وایسا رژم و بزنم دخترم
یِنا:(🤦🏻♀)اوکی منم برم آماده شم...
اجوما:باشه منتظرتم
لیا:یِنا من رفتم رستوران تو هم بیا بعد....
یِنا:باش بای
لیا:بای
اجوما:دخترم لیا مراقب باش...
یکم تلاش کن از ترشیدگی درای....
لیا:چشم اجوما(خنده)
یِنا:سریع رفتم تو اتاقم و یه لباس شیک پوشیدم...
و رفتم پایین.....
یِنا:اجوما بریم...
با اجوما سوار ماشین شدیم و رفتیم سمت رستورانی که اجوما با دوست پسرش قرار داشت(😉)
ویو رسیدن به قرار اجوما:
یِنا:رسیدیم پیاده شو...
اجوما:من رفتم تو بیا
یِنا:اوکی...
چه ذوقی داره(😂)
یِنا:رفتم داخل دیدم اجوما داره میره سمت میزی که یه پسر خوشتیپ نشسته....رفتم سمتش چیزی که دیدم خجالت کشیدم داشتم اب میشدم......
تهیونگ:سلام....
یِنا:سلام(😳)
اجوما:چیزی شده دخترم؟
یِنا:نه....
اجوما دوست پسرت کیه؟
ادامه دارد🥲✨
شرایط:
10 لایک
2 بازنشر
1 فالو
کمه ها😐🔪🥲
- ۷.۰k
- ۳۰ آبان ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۱۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط