آغوشت را از

آغوشت را از
کابوس های سر ساعتت پس نگرفتم که رویش
دردهایم را بالا بیاورم ..
بیا .. چشم های پر حرفت را بیاور
می خواهم شهرزادترین قصه هایت را
به گوشم بیاوری
و دنیا برای چند دقیقه در تو خلاصه شود ..

بیا .. اتفاق در آغوش های بسته می افتد
بی آنکه به هیچ کجای تقدیر بر بخورد ..
دیدگاه ها (۲)

اگر دنیا خزان گردد ... اسیر غم نمی گردمزمین هم آسمان گردد ، ...

تمام تومـــــــــال من استو من خودخواهمدر مالـــــــکیت توول...

دلـم یک خیابــان می خـواهد کـه بشـود بـا تـو قـدم زد جایی کـ...

بازی عشق کلک داشت نمی دانستمغم آن سر به فلک داشت نمی دانستمب...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط