کنجکاویp
کنجکاوی"p¹⁴"
"تموم شد"
به خودش در آینه خیره شد. دروغ چرا؟ احتمالا در این چند سال انقدر خودش را زیبا ندیده بود. دستی رو لبهایش کشید که آمانده وارد اتاق شد و زمانی که داشت گردنبندی که جئون سفارش کرده بود برای الیزا بندازد را گردن الیزا میکرد گفت:
"خیلی زیبا شدی. بیشتر از حد تصورم. زیباییت پرستیدنیه الیزا[با شما هستما. بله دقیقا خوده شما]"
گونههایش سرخ شد. لبخندی از سر خجالت زد و در جواب به آماندا گفت:
"ممنونم. توهم، خیلی زیبایی":Eliza
آماندا لبخند زد و گفت:
"داری میری اونجا مراقب باش کسی بهت نزدیک نشه. احتمالا اونجا همه نوع آدم هست"
با تعجب پرسید:
"مگه ارباب تابهحال تورو با خودش برده؟":Eliza
"نه... فقط حدس زدم"
".. باشه.. ممنونم":Eliza
کمی سکوت حاکم شد که الیزا گفت:
"ارباب تابهحال کس دیگهای رو با خودش برده؟":Eliza
"نه.. چطور؟؟"
در همین لحظه یکی از بادیگارد ها در زد و بعد از اینکه به او اجازه وارد شدن داده شد در اتاق را باز کرد
"ارباب پایین منتظرن"
الیزا به آماندا نگاه کردو آماندا لبخندی زد. نفس عمیقی کشید، بلند شد و لباسش را در تنش مرتب کرد. زمانی که یک قدم برداشت آماندا دم گوش الیزا گفت:
"بادیگاردا معمولا در نمیزنن... عجیبه"
الیزا به آماندا نگاه کرد که آماندا با چشمانی که حرف"ضایع بازی درنیار"درونش موج میزد به الیزا نگاه کرد و گفت:
"برو... امیدوارم بهت خوش بگذره"
که الیزا طعنه آمیز گفت:
"حتما.. قراره خیلی خوش بگذره!!":Eliza
از آماندا خداحافظی کرد و همراه با بادیگارد از اتاق خارج شد.
بادیگارد تا ماشین همراه الیزا بود. در را برای الیزا باز کرد و زمانی که الیزا در ماشین نشست، رفت.
"سلام":Eliza
"سلام...":kook
و بدون هیچ حرفی راه افتادند که جئون گفت:
"اونجا که رفتیم از کنار من جم نمیخوری. یادت باشه.. تو نامزد منی پس منو جونگکوک صدا میکنی. یا جونگکوک یا کوک یا هرچیز دیگهای که احساس صمیمیت رو منتقل کنه.
طوری رفتار میکنی که انگار همه چیز بین ما خیلی خوبه و هیچ مشکلی نداریم.
لب به ویسکی و اینجور چیزا نمیزنی.
درکل این خانمای متشخص یهجا میشینی ولی لال نباش اونجا... با بقیه حرف بزن اما نه زیاد":kook
الیزا"باشه"ای گفت و طوری که جئون نشنود بیان کرد:
"انگار الان یه خانم متشخص نیستم":Eliza
"من نگفتم نیستی منظورم این بود ضایع بازی در نیا... صبر کن.. من چرا دارم برای تو توضیح میدم؟؟ به هرحال.. خوب رفتار کن":kook
و دیگر هیج حرفی بین آنها ردوبدل نشد.
'نیم ساعت بعد'
....
"میگم...":kook
_____
اسلاید دوم آرایش الیزا
اسلاید سوم لباسش
"تموم شد"
به خودش در آینه خیره شد. دروغ چرا؟ احتمالا در این چند سال انقدر خودش را زیبا ندیده بود. دستی رو لبهایش کشید که آمانده وارد اتاق شد و زمانی که داشت گردنبندی که جئون سفارش کرده بود برای الیزا بندازد را گردن الیزا میکرد گفت:
"خیلی زیبا شدی. بیشتر از حد تصورم. زیباییت پرستیدنیه الیزا[با شما هستما. بله دقیقا خوده شما]"
گونههایش سرخ شد. لبخندی از سر خجالت زد و در جواب به آماندا گفت:
"ممنونم. توهم، خیلی زیبایی":Eliza
آماندا لبخند زد و گفت:
"داری میری اونجا مراقب باش کسی بهت نزدیک نشه. احتمالا اونجا همه نوع آدم هست"
با تعجب پرسید:
"مگه ارباب تابهحال تورو با خودش برده؟":Eliza
"نه... فقط حدس زدم"
".. باشه.. ممنونم":Eliza
کمی سکوت حاکم شد که الیزا گفت:
"ارباب تابهحال کس دیگهای رو با خودش برده؟":Eliza
"نه.. چطور؟؟"
در همین لحظه یکی از بادیگارد ها در زد و بعد از اینکه به او اجازه وارد شدن داده شد در اتاق را باز کرد
"ارباب پایین منتظرن"
الیزا به آماندا نگاه کردو آماندا لبخندی زد. نفس عمیقی کشید، بلند شد و لباسش را در تنش مرتب کرد. زمانی که یک قدم برداشت آماندا دم گوش الیزا گفت:
"بادیگاردا معمولا در نمیزنن... عجیبه"
الیزا به آماندا نگاه کرد که آماندا با چشمانی که حرف"ضایع بازی درنیار"درونش موج میزد به الیزا نگاه کرد و گفت:
"برو... امیدوارم بهت خوش بگذره"
که الیزا طعنه آمیز گفت:
"حتما.. قراره خیلی خوش بگذره!!":Eliza
از آماندا خداحافظی کرد و همراه با بادیگارد از اتاق خارج شد.
بادیگارد تا ماشین همراه الیزا بود. در را برای الیزا باز کرد و زمانی که الیزا در ماشین نشست، رفت.
"سلام":Eliza
"سلام...":kook
و بدون هیچ حرفی راه افتادند که جئون گفت:
"اونجا که رفتیم از کنار من جم نمیخوری. یادت باشه.. تو نامزد منی پس منو جونگکوک صدا میکنی. یا جونگکوک یا کوک یا هرچیز دیگهای که احساس صمیمیت رو منتقل کنه.
طوری رفتار میکنی که انگار همه چیز بین ما خیلی خوبه و هیچ مشکلی نداریم.
لب به ویسکی و اینجور چیزا نمیزنی.
درکل این خانمای متشخص یهجا میشینی ولی لال نباش اونجا... با بقیه حرف بزن اما نه زیاد":kook
الیزا"باشه"ای گفت و طوری که جئون نشنود بیان کرد:
"انگار الان یه خانم متشخص نیستم":Eliza
"من نگفتم نیستی منظورم این بود ضایع بازی در نیا... صبر کن.. من چرا دارم برای تو توضیح میدم؟؟ به هرحال.. خوب رفتار کن":kook
و دیگر هیج حرفی بین آنها ردوبدل نشد.
'نیم ساعت بعد'
....
"میگم...":kook
_____
اسلاید دوم آرایش الیزا
اسلاید سوم لباسش
- ۱۶.۳k
- ۲۴ بهمن ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط