رماندنیای ناعادلانه

رمان:دنیای ناعادلانه
پارت: 3
یجی: هی صبر کن..
نگهبان:بله خانم؟
یجی:اون مرد..دوباره دیدیش؟
نگهبان:نه..
یجی:پس هر وقت دیدیش بهم بگو..
نگهبان:حتما خانم..
*شب*
یجی:ندیدیش؟
نگهبان:متاسفم..ولی نه..
یجی:خیله خب..ممنون..شب بخیر
نگهبان:شب بخیر

توی راه برگشت بودم،دور و برم رو خیلی خوب نگاه میکردم،هر لحظه حس میکردم دوباره میبینمش،اما نه..هیچی به هیچی..اصلا ندیدمش..رسیدم خونه..خاله یوری نبود..نگران شدم دوییدم توی اتاقم،اونجا بود..
یوری:اه..پس اونا کجاست؟
یجی:خاله دنبال چیزی هستی؟
یوری:عه سلام..من..ام..
یجی:*دست به سینه*
یوری:اره اره..دنبال جعبه بودم*میره بیرون از اتاقش*
یجی:*میره توی اتاق در رو قفل میکنه*

ادامه دارد...
دیدگاه ها (۲)

🎀دو میلیون‌نفر نشستن آشپزی کردن سرآشپزو نگاه میکنن🎀 🐰:وقتی پ...

سلام بچه ها خوبید؟ ببخشید فعالیتی ندارمدو تا دلیل دارهنت ندا...

1:ببین من خودم زیاد اهمیت به کاور نمیدم،راستش کاور اونجور بر...

رمان:دنیای ناعادلانهپارت:2(خونه) یجی:خاله من اومدم.. یوری:سل...

پارت : ۱۷

پارت : ۳۴

P¹¹ویو تینا از خواب با صدای دوش حمام بیدار شدم - آه دوباره ج...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط