شراره را کنار زد و از آن اتاق و خانه نحس خارج شدند الا ...

شراره را کنار زد و از آن اتاق و خانه نحس خارج شدند الا هنوزم توی شک بود "الا رادمنش" یعنی نام خانوادگی اش رادمنش بود یعنی او دیگر الا میرزایی نبود از این فکر ها پاهایش قفل زمین شد پارسا که فهمید الا دیگر حرکتی نمی‌کند برگشت سمتش به چشمان بهت زده الا زل زد نزدیکش شد نفس های گرمش صورت دخترک را گرم و گلگون می‌کرد دو شک بود که اسمش را صدا بزند یا نه می‌ترسید پرویی باشد و فکر بد درباره اش بکند که زود دختر خاله شد قبلا که آقا بود الا شدم اسم! ولی او خودش خواست دیگر بهش نگوید آقا پس تمام جرعتش را جمع کرد و آرام اسمش را صدا کرد

+پارسا

_چی گفتی نشنیدم؟

شنیده بود ولی دلش می‌خواست باز هم اسمش را از زبانش بشنود اولین بار بود اسمش انقد به گوشش زیبا و دلنشین میامد دخترک با خجالت سرش را پایین گرفت و دوباره اسمش را زمزمه کرد

+پارسا

دلش نیامد دگر اذیتش کند پس او را به آغوش کشید و با کلمه "جاندل پارسا" بدون اینکه خبر داشته باشد وجود دخترک مظلوم را گرم کرد و خود را بیشتر در آن آغوش مردانه قایم کرد
چند مین گذشت اما باز هم دلش نمیخواست از آن آغوش گرم دست بکشد انگار مردش از دل دلبرکش خبر داشت که با یک جهش یهویی دست زیر پای دخترک انداخت و او را از زمین کند الا محکم گردنش را گرفت که نیوفتاد و با تعجب به صورت خندان مردش نگاه گرد
...........
اینم پارت 31 ببخشید اگه مثل اجیم قلمم خوب نیست اما خب اجیم نمیخواد تو خماری بمونید💜💔
دیدگاه ها (۰)

بچه ها میشه بهم بگید اجیم دقیقا چه وقت هایی واستون پارت میزا...

+بخواب دلبرم تا برسیم خونه الا از شوک در آمد و با ذوق وصف نش...

سلام من دختر عموی....اجیم بیمارستانه بخاطر همین من رمانشو اد...

زندگیمه هااااامیمیرم برای بغلشبرای صداشقربون خنده هاشبغلتو🫂 ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط