ارباب من

ارباب من
پارت 12

آقای پارک: گفت بهت پیشنهاد بدم و بگم که همونطور که میدونی اقای جونگ یه عمارت بزرگ داره اون روز که اومده بود رستوران از غذای تو خوشش اومده و خواست بهت درخواست بدم به عنوان آشپز عمارت بری اونجا
یوری: من؟ من که تازه اومدم.
آقای پارک: اره تو ..البته اگر نمیتونی و نمیخوای یهش میگم قبول نکردی
یوری: نه نه یعنی اینکه واقعا نمیدونم چی بگم..ولی خانم هان که از من سابقه کاری بیشتری دارن حداقل اشپزیشون بهتره..
آقای پارک: اوایل اینکه خانم هان رو استخدام کردیم بهترین خانمی بود که اشپزیش بی نظیر بود آقای جونگ ازش خواست آشپز عمارتش بشه ولی قبول نکرد
یوری: اها...آقای پارک باید فکر کنم نمیتونم الان تصمیم بگیرم
آقای پارک: باشه...تا فردا بهم بگو چون آقای جونگ منتظره و همچنین گفته بود بهت بگم...که در کنار آشپز بودن همونجا بهت یه اتاق میدن و اگر چیزی بخوای مثل لباس یا پول و چیزای لازم اشپزیت بهت میدن
یوری : باشه..ممنون

رفتم سر کارم ولی مغزم درگیر بود من تازه یه هفته بود اینجا بودم و یه بار اون از غذای من خورده...اصن چرا چندسال پیش خانم هان قبول نکرده یه چیزی اینجا از نظر من مشکوکه
.
.
آقای پارک:بدویید که کلی سفارش داریم..یوری تو برو کیمچی رو درست کن
یوری: چشم
30 مین بعد
کلی مشتری یهو ریخت رو سرمون ولی من اصلا نمیفهمیدم باید چیکار کنم ولی پیشنهاد خوبی بنظر میومد چون دیگه جا خواب داشتم و اگر چیزی میخواستم بهم میدادن...
یوری: آقای پارک؟
آقای پارک : بله یوری
یوری: اگر بخوام برم آشپز عمارت آقای جونگ بشم میتونم به خوانوادم سر بزنم ؟ چون خانوادم یه شهر دیگه هستن
آقای پارک: اره خودم با آقای جونگ حرف میزنم
یوری: ممنون
آقای پارک: فکراتو کردی؟ نظرت چیه؟
یوری: اره فکرامو کردم..و خب از نظرم خوبه و قبول میکنم..
آقای پارک: پس من به آقای جونگ خبر میدم فردا صبح اماده باش که بری
یوری: فردا صبح؟
آقای پارک: اره ...سرت شلوغه؟
یوری؟ نه مشکلی نیست از طرف من از آقای جونگ تشکر کنید
آقای پارک: باشه
یوری: من می رم خسته نباشید
راه افتادم تا برم خونه هانا چون وسایلمو اونجا گذاشته بودم...
دیدگاه ها (۴)

ارباب منپارت 13راه افتادم و به سمت خونه هانا رفتم چون وسایلم...

شنیدم گفتن پارت نمیخواید😂پارت بزارم؟ قراره جذاب بشه

سلام امیدوارم حالتون خوب باشهدوستان راجب رمان... من خیلی حجم...

ارباب منپارت 11یوری:مرسی پس روت حساب میکنمهانا: آفرین (خنده)...

𝑷𝒂𝒓𝒕 𝟔عشق مافیاویو جیمینساعت 7:00 شب هست تا 1:00 ساعت دیگه م...

𝑷𝒂𝒓𝒕 𝟕عشق مافیاویو بورام یه نفر اومد دنبالم که ببرتم تو عمار...

𝑷𝒂𝒓𝒕 𝟓عشق مافیاویو بورامبا جیمین رفتم خونش فردا باید میرفتم ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط