اونوقت این خانم جذاب

_اونوقت این خانم جذاب؟
میتونن این اقای جنتلمن و واسه امشب انتخاب کنن؟
+او بله موسیو....
_ر...راستی ات....
من بازم بچه میخوام...
باشه؟
+جونگکوک!
الان اصلااا!
_۴ تا!
اون بمونه واسه فردا!
+جونگکوکککک!
ما الان میخوایم انجامش بدیم!
فردا هم اخه؟؟!!
من الانم نمیتونممم!
_باشه باشه!
ولی تو وظیف داری اون ۴ تا بچه رو به من تحویلل بدی!
+هه وظیفه؟
_عه وظیفه نیست.!
پس منم از این به بعد به نظرتو اهمیت نمیدم و کار خودمو میکنم!
+جناب جونگکوگ!
نمیخواید بجنبید؟!
الان صبح میشه!
جونگکوک که تقریبا عصبی بود...به خودش اومد و اون لبخند خشن اوند رو لبش و شروع به بوسیدن ات کرد
(اسمات)
+کوکگگگ(گریه)
من بچع نمیخواستممممم(داددد*
_هیششش باشه باشه‌...
خودتو شهید کردی!
چیزیه که شدههه!
لینا الان بیدار میشه...
+چیزیه که نشدههه(داد)
چیزیه که خودت شدنیش کردی!
من باهات طی کرده بودممم!
_هیشش باشه...ببخشید!
شاید باردار نشی!
+اره نشم؟
مگه نابارورم که نشم هاا؟
_اوکی اوکی...فقط همین یه بار...
بعد از دوماه اون دوتای دیگه هم اوکی میکنیم..
+جونگووک!خیلیییی پروییی میدونیی؟
_میدونم میدونم...
+هوفف خستم...لینا ام الان بیدار میشه...
جونگکوک خم شد و گونه مو بوسید...
_تو بخواب عزیزم...خودم حواسم بهش هست باشه؟
+دوستت دارم عزیزم...
_منم همینطور!
پایان
موضوع بدی؟
لطفااااا موضوع هایی بگید که قابلللل نوشتن باشه لطفااا!
دیدگاه ها (۲۳)

وقتی بین بچه هاش فرق میزاشت...

(امیلی)تو اتاقم بودم‌..داشتم درس میخوندم که دیدم در زدن‌...و...

+اوم...._اوم چی؟حتما باید بشم اون جئون فاکر قدیمی که بفهمی چ...

_تو چی؟نمیخوای بهم نگاه کنی؟+نگاه کنم؟اینو گفتم و سرمو انداخ...

فرار من

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط