ظهور ازدواج
✿) ظهور ازدواج (✿)
(♡)پارت ۲۷۲ (♡)
خندیدم و گفتم چه خوب که یکی پیدا شده میتونه تو رو بچرخونه اخم کرد و گفت: باشه..دارم برات. نرم خندیدم. سه تایی رو مبلی که اون نزيك بود نشستیم. جیمین و فرد کنار هم و من رو مبل تكي روبروشون.. چندتا از مهمونا حدود ۱۰ نفري میشدن که اومدن سمتمون.. یه زن بینشون گفت جیمین خيلي برات خوشحالم... فرد با لودگي گفت: بدبختي هم خوشحالي داره؟ همه خندیدن و زنه اخم کرد و گفت کي تو بدبخت ميشي فرد؟ فرد مثلا محجوبانه :گفت شماها بخواین همین الان. همه بلند زدیم زیر خنده و جیمین سر تاسفي تکون داد و گفت: این بدبخت نمیشه... بدبخت میکنه. واقعا راست میگه.. خندیدم یکی از دخترا با ذوق گفت: جیمین چطور با هم آشنا شدین؟ من و جیمین لبخندمون شل شد و نگاهي به هم رد و بدل کردیم که جیمین جدي گفت تو پاریس..۵ سال پیش اون موقع که درس میخوندم دیدمش و... نشد باهم بمونیم و چند وقت پیش بعد سالها دیدمش و..
(♡)پارت ۲۷۲ (♡)
خندیدم و گفتم چه خوب که یکی پیدا شده میتونه تو رو بچرخونه اخم کرد و گفت: باشه..دارم برات. نرم خندیدم. سه تایی رو مبلی که اون نزيك بود نشستیم. جیمین و فرد کنار هم و من رو مبل تكي روبروشون.. چندتا از مهمونا حدود ۱۰ نفري میشدن که اومدن سمتمون.. یه زن بینشون گفت جیمین خيلي برات خوشحالم... فرد با لودگي گفت: بدبختي هم خوشحالي داره؟ همه خندیدن و زنه اخم کرد و گفت کي تو بدبخت ميشي فرد؟ فرد مثلا محجوبانه :گفت شماها بخواین همین الان. همه بلند زدیم زیر خنده و جیمین سر تاسفي تکون داد و گفت: این بدبخت نمیشه... بدبخت میکنه. واقعا راست میگه.. خندیدم یکی از دخترا با ذوق گفت: جیمین چطور با هم آشنا شدین؟ من و جیمین لبخندمون شل شد و نگاهي به هم رد و بدل کردیم که جیمین جدي گفت تو پاریس..۵ سال پیش اون موقع که درس میخوندم دیدمش و... نشد باهم بمونیم و چند وقت پیش بعد سالها دیدمش و..
- ۴.۳k
- ۱۲ آبان ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۶)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط