ایستاده با وقار
فکرش را بکن، شب آغازین سفری سیاحتی، رسیدی به اقامتگاهت و سر صبحی میروی بیرون تا دوتا نان تازه گرم بگیری و ناگهان بالای یک تپه مشرف به سکونتگاههات شاهد حضور چنین هیبتی باشی. پرندهای عظیم و گشوده بال بر فراز تپهای که به جانداران #اساطیر و #افسانه ها میماند. هول و خوفی گذرا! و بعد میفهمی که آنچه میبینی تمثال صلب و سنگی از #سیمرغ است؛ پرنده فرخندهفال و فرخ معال داستانهای #شاهنامه که ماجراهایی با #زال و #رودابه و #رستم_دستان دارد. حالا چرا وقتی آمدی متوجه حضورش نشدی؟ آفرین، شب و بود و تاریک و این جلوِه در تاریکی دیرهنگام نزدیک به نیمه شب نما و نمودی ندارد. اما این سر صبحی خوب خواب از سرت بهدر میکند. دست مریزاد به استاد و دیگر دست اندر کارانی که چنین اثری را در این مکان برپا ساختهاند.
- ۷۰۱
- ۲۳ بهمن ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط