پارت یازدهم
پارت یازدهم
#رها
دیدم رایا خیلی عصبی بلند شدم ارومش کنم همین که بلند شدم سرم یه تیر بدی کشید که یه اخ از دهنم خارج شد و طاها و بقیه بچه ها امدم سمتن نازی گفت
نازی : رها رها خوبی ؟ ( نگران )
فریال : رها عزیزم خوبی ؟ ( نگران )
همه ی بچه ها در پرسیدن حال من بودن به جز سارا
که با صدای اروم گفتم :
رها : خوبم خوبم چیزی نیست ! ( اروم )
داداشم( رضا ) کمکم کرد که بشینم رو مبل که شکیب مدیر شرکتی که من توش کار میکردم گفت :
شکیب: رها یه چیز بگم نه نمیگی؟
رها : خب بستگی داره چی باشه !
شکیب : اول بگو !
رها : یکم فکر کردم فگفتم باشه !
شکیب : امشب پارتی و همه میاین بدون چون و چرا!
رها : شکیب من نمیام خودت که وضعیت رو میدونی نه ؟
شکیب : رها منم میدونم اما به خدا مادر راضی نمیشه به اینکه تو اینقدر ناراحت باشی یکسال هیچ جا نریم و یه اهنگ هم گوش ندی مادرت دوست داره تو خوشحال باشی . اگر تو خوشحال باشی مادرت هم خوشحاله باشه ؟ 🤔
رها : با خودم فکر کردم گفتم باشه .😔
فریال منو کشوند برد داخل اتاق تا اماده بشیم
#طاها
نشته بودم با مبین و شکیب که شکیب گفت
شکیب : داداش 😈
طاها : جانم ؟ چرا اونجوری نگاه میکنی؟ 😰
شکیب : وقتی رها سرش درد گرفت خیلی خیلی نگران بودی ! خبریه داداش ؟
طاها : کل ماجرای تو اتاق رو تعریف کردم ( داخل اتاق همو بوسیدن قبل امدن شکیب و مبین و ..) اما تا وقتی که سارا بیاد همه جی خب بود الان میدونم ازم متنفره
شکیب : داداش خب وقتی رفتیم پارتی ممد ( دوست خیالی شکیب و طاها و مبین ) همچی رو توضیح بده که همچی بین تو و سارا تموم شده !
طاها : اوکی من میرم اماده بشم ! پاشین پاشین برین اماده بشین
ببخشید که دیر پارت گذاشتم 🙏
پارت بعد : ۵۰ تا لایک
۵۰ تا لایک بشه من پارت بعد رو میزارم
#رها
دیدم رایا خیلی عصبی بلند شدم ارومش کنم همین که بلند شدم سرم یه تیر بدی کشید که یه اخ از دهنم خارج شد و طاها و بقیه بچه ها امدم سمتن نازی گفت
نازی : رها رها خوبی ؟ ( نگران )
فریال : رها عزیزم خوبی ؟ ( نگران )
همه ی بچه ها در پرسیدن حال من بودن به جز سارا
که با صدای اروم گفتم :
رها : خوبم خوبم چیزی نیست ! ( اروم )
داداشم( رضا ) کمکم کرد که بشینم رو مبل که شکیب مدیر شرکتی که من توش کار میکردم گفت :
شکیب: رها یه چیز بگم نه نمیگی؟
رها : خب بستگی داره چی باشه !
شکیب : اول بگو !
رها : یکم فکر کردم فگفتم باشه !
شکیب : امشب پارتی و همه میاین بدون چون و چرا!
رها : شکیب من نمیام خودت که وضعیت رو میدونی نه ؟
شکیب : رها منم میدونم اما به خدا مادر راضی نمیشه به اینکه تو اینقدر ناراحت باشی یکسال هیچ جا نریم و یه اهنگ هم گوش ندی مادرت دوست داره تو خوشحال باشی . اگر تو خوشحال باشی مادرت هم خوشحاله باشه ؟ 🤔
رها : با خودم فکر کردم گفتم باشه .😔
فریال منو کشوند برد داخل اتاق تا اماده بشیم
#طاها
نشته بودم با مبین و شکیب که شکیب گفت
شکیب : داداش 😈
طاها : جانم ؟ چرا اونجوری نگاه میکنی؟ 😰
شکیب : وقتی رها سرش درد گرفت خیلی خیلی نگران بودی ! خبریه داداش ؟
طاها : کل ماجرای تو اتاق رو تعریف کردم ( داخل اتاق همو بوسیدن قبل امدن شکیب و مبین و ..) اما تا وقتی که سارا بیاد همه جی خب بود الان میدونم ازم متنفره
شکیب : داداش خب وقتی رفتیم پارتی ممد ( دوست خیالی شکیب و طاها و مبین ) همچی رو توضیح بده که همچی بین تو و سارا تموم شده !
طاها : اوکی من میرم اماده بشم ! پاشین پاشین برین اماده بشین
ببخشید که دیر پارت گذاشتم 🙏
پارت بعد : ۵۰ تا لایک
۵۰ تا لایک بشه من پارت بعد رو میزارم
- ۷۶.۱k
- ۱۲ فروردین ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط