سرنوشت
سرنوشت "
p,37
.
.
تا اینو گفتم بلند شد و گفت
.
ا/ت : اومدم اومدم
.
خنده ی ریزی کردم و بلند شدیم ... رفتم ی دوش ۱۰ مین گرفتم و ا/ت هم لباساشو عوض کرد .... منم ی تیشرت با شلوارک پوشیدم و باهم رفتیم پایین..... دیدم عموم اینا چمدونشونو برداشتن و دارن میرن ..
.
کوک : ععع عمو کجا ؟؟؟
.
عمو : سلام جونگ کوک از باند زنگ زدن گفتن که باید بریم پیششون ..
.
کوک : جدی ؟ نیاز هست منم بیام یا نه ؟؟
.
عمو : نه خودم بهش رسیدگی میکنم نگران نباش
.
کوک : باشه پس مرسیی
.
عمو : خواهش میکنم پس ما دیگه میریم ..
.
رفتن سمت در که کارلا اومد پرید تو بغلم..
.
کارلا : خیلی ناراحت شدم کوکیی ای کاش میشد بیشتر بمونمم
.
کوک : ام اها اوکی
.
میتونستم نگاه های ا/ت که داشت نگاهمون میکرد رو حس کنم ... خودمو به زور از بغلش جدا کردم که کانر هم اومد پیشمون ... بهم دست داد و رفت پیش ا/ت .... یهوووو
.
.
.
خومارییییییی😂🎀
p,37
.
.
تا اینو گفتم بلند شد و گفت
.
ا/ت : اومدم اومدم
.
خنده ی ریزی کردم و بلند شدیم ... رفتم ی دوش ۱۰ مین گرفتم و ا/ت هم لباساشو عوض کرد .... منم ی تیشرت با شلوارک پوشیدم و باهم رفتیم پایین..... دیدم عموم اینا چمدونشونو برداشتن و دارن میرن ..
.
کوک : ععع عمو کجا ؟؟؟
.
عمو : سلام جونگ کوک از باند زنگ زدن گفتن که باید بریم پیششون ..
.
کوک : جدی ؟ نیاز هست منم بیام یا نه ؟؟
.
عمو : نه خودم بهش رسیدگی میکنم نگران نباش
.
کوک : باشه پس مرسیی
.
عمو : خواهش میکنم پس ما دیگه میریم ..
.
رفتن سمت در که کارلا اومد پرید تو بغلم..
.
کارلا : خیلی ناراحت شدم کوکیی ای کاش میشد بیشتر بمونمم
.
کوک : ام اها اوکی
.
میتونستم نگاه های ا/ت که داشت نگاهمون میکرد رو حس کنم ... خودمو به زور از بغلش جدا کردم که کانر هم اومد پیشمون ... بهم دست داد و رفت پیش ا/ت .... یهوووو
.
.
.
خومارییییییی😂🎀
- ۱.۸k
- ۲۱ آذر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۱۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط