هیاهوی غریب و مبهمی پیچیده در جانم

هیاهوی غریب و مبهمی پیچیده در جانم

پرم از حس دلگیری، که نامش را نمی دانم
دیدگاه ها (۱)

آزرده دلان را سر گلگشت چمن نیست

حـزینــه روحــی وحــایــر مــن یــجـینــی اللیــلحـزن فـوگ ا...

باز میان کوچه می پیچد صدای پای تنهایی باز به جانم می زند آتش...

خُــــــــداوندا…مرا از “منــــــــ” رها کنــ کهـ هیچــ کســ...

اگر تمام خاطراتم در این سرزمین به خاکستر بدل شوند و جز ویران...

این روز ها انگار هم چیز یک جور از بین میرود ادم ها، حرف ها، ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط