مین جو
𝐏𝐚𝐫𝐭¹⁸
مین جو :
اولش که گفت با هم میخوابیم فکر کردم قراره...😁
ولی مث اینکه امشب رو میخواد بیخیال شه ، بهتر،اصلا خوشم نمیاد (ادمین:آره جون خودت)
لباسام رو درآوردم و بعد پاک کردن آرایشم رفتم تو تخت .
چشام بخاطر گریه های تو ماشین خیلی درد میکرد ، وضعیتم طوری بود که از ی طرف فکر و خیال نمیذاشت بخوابم و از ی طرف دیگه واقعا خسته بودم .
از شدت خستگی نمیدونم اصن کی خوابم برد .
بین خواب و بیداری بودم که چوی شی وون دستاش رو دور کمرم حلقه کرد و منو از پشت چسبوند به خودش ، انتظار همچين حرکتی نداشتم واسه همین با تعجب ازش پرسیدم :
چیکار داری میکنی؟! کِی از حموم اومدی که من نفهمیدم ؟ بعدم چرا همچین حرکتی رو زدی ؟
چوی شی وون :
چقدر سوال میکنی ؟ آروم بگیر بخواب ، دیگه چرا شلوغش میکنی ؟!! بعدم من شوهرتم ، نباید بابت محبت هام تعجب کنی .
مین جو :
نفس گرمش وقتی باهام حرف میزد به گردنم میخورد و نمیتونستم روی حرفاش تمرکز کنم ، مدام فکر های ... تو ذهنم میومد ولی خب از اونجایی که ازدواجم باهاش شروعش از عشق نبود بهتره که هیچ عشقی توش نباشه .
به خودم اومدم و صدام رو صاف کردم و گفتم :
به هر حال کارهات زیاده رویه ! خودت خوب میدونی که هیچ عشقی بهت ندارم ، پس بهتره بیخودی تلاش نکنی .
چوی شی وون :
از کجا میدونی تلاش هام بی نتیجه میشه ؟ هنوز اول راهیم بیبی (پوزخند)
مین جو :
با حرفش عصبانیم کرد ، تلاش کردم از بغلش بیرون بیام ولی با شونه های پهنش و دستای عضله ایش محکم منو گرفته بود و هروقت که میخواستم ی تلاشی برای بیرون اومدن بکنم نمیذاشت و تلاش هام بی نتیجه میشد .
تسلیم نشدم و کلی دست و پا زدم که یهو روم خیمه زد....
#رمان#عاشقانه#رازآلود
پارت بعدی👇🏻
https://wisgoon.com/p/NJPLRT2KU7/
مین جو :
اولش که گفت با هم میخوابیم فکر کردم قراره...😁
ولی مث اینکه امشب رو میخواد بیخیال شه ، بهتر،اصلا خوشم نمیاد (ادمین:آره جون خودت)
لباسام رو درآوردم و بعد پاک کردن آرایشم رفتم تو تخت .
چشام بخاطر گریه های تو ماشین خیلی درد میکرد ، وضعیتم طوری بود که از ی طرف فکر و خیال نمیذاشت بخوابم و از ی طرف دیگه واقعا خسته بودم .
از شدت خستگی نمیدونم اصن کی خوابم برد .
بین خواب و بیداری بودم که چوی شی وون دستاش رو دور کمرم حلقه کرد و منو از پشت چسبوند به خودش ، انتظار همچين حرکتی نداشتم واسه همین با تعجب ازش پرسیدم :
چیکار داری میکنی؟! کِی از حموم اومدی که من نفهمیدم ؟ بعدم چرا همچین حرکتی رو زدی ؟
چوی شی وون :
چقدر سوال میکنی ؟ آروم بگیر بخواب ، دیگه چرا شلوغش میکنی ؟!! بعدم من شوهرتم ، نباید بابت محبت هام تعجب کنی .
مین جو :
نفس گرمش وقتی باهام حرف میزد به گردنم میخورد و نمیتونستم روی حرفاش تمرکز کنم ، مدام فکر های ... تو ذهنم میومد ولی خب از اونجایی که ازدواجم باهاش شروعش از عشق نبود بهتره که هیچ عشقی توش نباشه .
به خودم اومدم و صدام رو صاف کردم و گفتم :
به هر حال کارهات زیاده رویه ! خودت خوب میدونی که هیچ عشقی بهت ندارم ، پس بهتره بیخودی تلاش نکنی .
چوی شی وون :
از کجا میدونی تلاش هام بی نتیجه میشه ؟ هنوز اول راهیم بیبی (پوزخند)
مین جو :
با حرفش عصبانیم کرد ، تلاش کردم از بغلش بیرون بیام ولی با شونه های پهنش و دستای عضله ایش محکم منو گرفته بود و هروقت که میخواستم ی تلاشی برای بیرون اومدن بکنم نمیذاشت و تلاش هام بی نتیجه میشد .
تسلیم نشدم و کلی دست و پا زدم که یهو روم خیمه زد....
#رمان#عاشقانه#رازآلود
پارت بعدی👇🏻
https://wisgoon.com/p/NJPLRT2KU7/
- ۱۳.۴k
- ۲۵ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط