یک روز رویایی

پارت ۱۷🍷
با صدای الارم بیدار شدم و رفتم دستشویی و صورتمو شستم..رفتم بیرون اتاقم دیدم مامانم نیس..حتمن رفته عمارت جئون...برا خودم صبحونه اماده کردم و خوردم..رفتم ت اتاقم و لباسمو پوشیدم(عکسشو میزارم) و رفتم سمت دانشگاه
(ویو جونگ کوک)
با صدای الارم گوشیم بیدار شدم..ساعت شیش بود..رفتم دستشویی و بعد لباسمو پوشیدم(عکسشو میزارم)..ا.ت حتمن تا الان اومده..رفتم پایین ت اشپز خونه..تا خدمتکارا منو دیدن تعظیم کردن
جونگ کوک:ا.ت کجاست؟
مین:با ا.ت کاری دارید ارباب؟
جونگ کوک:اره..یه چیزی باید بهش بگم
مین:من مادرشم..اون دیروز جای من اومده بود
یه لحظه یاد حرف ا.ت افتادم
ا.ت:...مامانم برای بابات کار میکنه...
جونگ کوک:اوه درسته...ا.ت کجاست الان؟
مین:الان فک کنم دانشگاه باشه
جونگ کوک:کی برمیگرده؟
مین:ساعت ۶
جونگ کوک:ممنون
رفتم ت اتاقم و گوشیمو دراوردم و ب نامجون زنگ زدم
جونگ کوک:سلام نامی چ خبر؟
نامجون:به جونگ کوکی..چه عجب یادی از ما کردی
جونگ کوک:ببخشید تازه برگشتم..اونجا زیاد وقت نداشتم
نامجون:اه ولش بابا..چی شده این وقت صبح زنگ زدی
جونگ کوک:الان دانشگاهی؟
نامجون:اره چطور؟
جونگ کوک:یه دختر ب اسم کیم ا.ت میشناسی؟
نامجون:اسمش اشناس ولی خب میدونی من اینجا با ۱۰۰ تا دختر روبرو میشم چ انتظاری داری اسمشونو یادم باشه
جونگ کوک:ولی شماره ی دفتر دانشگاه رو میدی؟
نامجون:اوک..ارسال میکنم برات
قطع کردم و بعد اینکه فرستاد زنگ زدم
مدیر:سلام دانشگاه هانگول بفرمایید
جونگ کوک:سلام..ببخشید من با یه نفر ب اسم کیم ا‌.ت کار داشتم
مدیر:صبر کنید..بله همچنین کسی اینجا هست ولی من نمیتونم بهشون خبر بدم فعلن سر کلاسه
جونگ کوک:بله میدونم..میخام شهریه ی این ترم رو براتون واریز کنیم
مدیره:شماره حساب رو یاداشت کنید....(شماره حسابو گفت)
جونگ کوک:خیلی ممنون..فقط کلاساشون کی تموم میشه؟
مدیر:حدود ساعت ۳
جونگ کوک:ممنون بابت کمکتون
قطع کردم و پول رو واریز کردم..پرونده هایی ک دیروز از شرکت اورده بودمو ورداشتم و رفتم سمت ماشین
جونگ کوک:حرکت کن
راننده:چشم
رفتیم سمت شرکت...ت راه پرونده هارو چک میکردم..صبحانه رو داخل شرکت خوردم
.
.
.
ساعت ۲ و نیم بود ک راننده رو صدا زدم
راننده:بله ارباب کارم داشتید؟
جونگ کوک:ماشینم رو بیار میخام جای دیگه ای برم
راننده:من میرسوندمتون
جونگ کوک:کارم شخصیه..سریع باش
راننده:چشم
از دفترم رفت بیرون
(ویو ا.ت)
اخرین کلاس رو تموم کردم و وسایلم ورداشتم و رفتم بیرون...ت دانشگاه دوستی نداشتم..هیچ کس علاقه ای ب باهام بودن نداشت..رفتم ت حیاط ک دیدم همه جمع شدن یه جا...یاد خابی ک دیدم افتادم..نکنه یه اتفاق بدی افتاده؟..رفتم بین جمعیت و ب جایی ک داشتن نگا میکردن نگاه کردم..اتفاق بدتر از اینم داریم مگه؟
دیدگاه ها (۱۳)

استایل ا.ت برای دانشگاه و استایل جونگ کوک برای شرکت

یک روز رویایی

یک روز رویایی

یک روز رویایی

پارت ۷۷ فیک ازدواج مافیایی

قلب یخیپارت ۱۶این موقع شب پارت رو گذاشتم تا ببینم جغد های وی...

پارت ۷۵ فیک ازدواج مافیایی

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط