پیمانی در سایه ها . پارت 7
"پیمانی در سایهها"
مدتها پس از پیروزی علیه کایدو، اتحاد میان یونا و مایکی بیش از یک پیمان برای قدرت شده بود؛ یک وابستگی ناگفته که هردوی آنها را در مسیرهای تاریکشان راهنمایی میکرد. بااینحال، در دنیای زیرزمینی، قدرت و احساسات بهندرت در کنار هم بهخوبی دوام میآورند.
شبی که آسمان با ابرهای طوفانی پوشیده شده بود، خبری به یونا رسید که آرامش اتحادشان را تهدید میکرد. فردی از افراد نزدیک یونا به او خیانت کرده و اطلاعات حساسی را دربارهی عملیات آینده به دشمنانشان فروخته بود. با عصبانیتی که بهندرت در او دیده میشد، یونا بلافاصله جلسهای محرمانه با مایکی ترتیب داد.
مایکی وقتی وارد اتاق شد، چهرهی سرد و کنترلشدهی یونا را دید. هرچند ظاهرش بیاحساس بود، اما مایکی نگاهش را بهخوبی خواند؛ خشم پنهان، ناامیدی، و چیزی شبیه به درد. او آرام پرسید:
- "چی شده؟"
یونا با صدایی خشک گفت:
- "یکی از افراد من به ما خیانت کرده. اطلاعات مهمی لو رفته. ما در خطر هستیم."
مایکی سکوت کرد، اما نگاه عمیقش از روی صورت یونا نمیگذشت. پس از چند لحظه آرام گفت:
- "اینطور که به نظر میاد، باید هرچه زودتر اقدام کنیم. ولی... تو حالت خوبه؟"
این سؤال یونا را متعجب کرد. او عادت داشت همهچیز را در خود نگه دارد، اما مایکی این بار چیزی را دید که دیگران نمیتوانستند.
- "من باید خوب باشم. احساسات جایی در این دنیا ندارند، مایکی."
مایکی کمی نزدیکتر آمد.
- "نه، یونا. تو قویترین کسی هستی که دیدم، اما حتی قویترینها هم نیاز دارن که خودشون باشن، نه فقط رئیس."
این کلمات برای لحظهای سپر یونا را شکست. او نفس عمیقی کشید و بهجای جواب دادن، برای اولین بار اجازه داد سکوت میان آنها معنیدار شود.
پس از چند لحظه، مایکی ادامه داد:
- "این رو قبول کن: تو تنها نیستی. این اتحاد فقط برای قدرت نبود. برای چیزهایی بود که هیچوقت نمیتونیم به تنهایی بهش برسیم."
چیزی در نگاه مایکی تغییر کرده بود؛ چیزی که خودش هم تا آن لحظه نمیخواست به آن اعتراف کند. احساساتی که با هر لحظهای که کنار یونا میگذراند، عمیقتر میشد. او میدانست که این دنیا، احساسات را نابود میکند، اما شاید، فقط شاید، یونا همان کسی بود که میتوانست او را در برابر این تاریکی نگه دارد.
- "یونا، تو همیشه باهوشترین حرکت رو میکنی. پس به من اجازه بده کنارت باشم تا این بار هم به درستی عمل کنیم."
یونا نگاهی به مایکی انداخت. در میان این همه هرجومرج، یک چیز روشن بود—مایکی نهتنها یک متحد، بلکه کسی بود که او میتوانست به او اعتماد کند، حتی در این دنیای بیاعتماد.
#انیمه
#مایکی
#توکیو_ریونجرز
#بونتن
مدتها پس از پیروزی علیه کایدو، اتحاد میان یونا و مایکی بیش از یک پیمان برای قدرت شده بود؛ یک وابستگی ناگفته که هردوی آنها را در مسیرهای تاریکشان راهنمایی میکرد. بااینحال، در دنیای زیرزمینی، قدرت و احساسات بهندرت در کنار هم بهخوبی دوام میآورند.
شبی که آسمان با ابرهای طوفانی پوشیده شده بود، خبری به یونا رسید که آرامش اتحادشان را تهدید میکرد. فردی از افراد نزدیک یونا به او خیانت کرده و اطلاعات حساسی را دربارهی عملیات آینده به دشمنانشان فروخته بود. با عصبانیتی که بهندرت در او دیده میشد، یونا بلافاصله جلسهای محرمانه با مایکی ترتیب داد.
مایکی وقتی وارد اتاق شد، چهرهی سرد و کنترلشدهی یونا را دید. هرچند ظاهرش بیاحساس بود، اما مایکی نگاهش را بهخوبی خواند؛ خشم پنهان، ناامیدی، و چیزی شبیه به درد. او آرام پرسید:
- "چی شده؟"
یونا با صدایی خشک گفت:
- "یکی از افراد من به ما خیانت کرده. اطلاعات مهمی لو رفته. ما در خطر هستیم."
مایکی سکوت کرد، اما نگاه عمیقش از روی صورت یونا نمیگذشت. پس از چند لحظه آرام گفت:
- "اینطور که به نظر میاد، باید هرچه زودتر اقدام کنیم. ولی... تو حالت خوبه؟"
این سؤال یونا را متعجب کرد. او عادت داشت همهچیز را در خود نگه دارد، اما مایکی این بار چیزی را دید که دیگران نمیتوانستند.
- "من باید خوب باشم. احساسات جایی در این دنیا ندارند، مایکی."
مایکی کمی نزدیکتر آمد.
- "نه، یونا. تو قویترین کسی هستی که دیدم، اما حتی قویترینها هم نیاز دارن که خودشون باشن، نه فقط رئیس."
این کلمات برای لحظهای سپر یونا را شکست. او نفس عمیقی کشید و بهجای جواب دادن، برای اولین بار اجازه داد سکوت میان آنها معنیدار شود.
پس از چند لحظه، مایکی ادامه داد:
- "این رو قبول کن: تو تنها نیستی. این اتحاد فقط برای قدرت نبود. برای چیزهایی بود که هیچوقت نمیتونیم به تنهایی بهش برسیم."
چیزی در نگاه مایکی تغییر کرده بود؛ چیزی که خودش هم تا آن لحظه نمیخواست به آن اعتراف کند. احساساتی که با هر لحظهای که کنار یونا میگذراند، عمیقتر میشد. او میدانست که این دنیا، احساسات را نابود میکند، اما شاید، فقط شاید، یونا همان کسی بود که میتوانست او را در برابر این تاریکی نگه دارد.
- "یونا، تو همیشه باهوشترین حرکت رو میکنی. پس به من اجازه بده کنارت باشم تا این بار هم به درستی عمل کنیم."
یونا نگاهی به مایکی انداخت. در میان این همه هرجومرج، یک چیز روشن بود—مایکی نهتنها یک متحد، بلکه کسی بود که او میتوانست به او اعتماد کند، حتی در این دنیای بیاعتماد.
#انیمه
#مایکی
#توکیو_ریونجرز
#بونتن
- ۲.۱k
- ۲۳ اسفند ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط