از واقعیت می نوشتم تا بفهمند

از واقعیت می نوشتم تا بفهمند

هر بار اما پشت دستم داغ میشد

عمری که پای فهم مردم از کفم رفت

صرف لجن میکردم اکنون باغ میشد
دیدگاه ها (۱۰)

بخواب تا نگاهت ڪنمو براے هر نفس توبوسہ ‌اے بنشانم بہ طعم ......

خاطرم نیست کسی غیر تو،اما انگارهمه از خاطـــر تــــو میگذرند...

قرار ابرهای بی‌وطن بیهوده‌پیمایی‌ستدر آغوشم بگیر ای آسمان! ر...

اسمت مرا میرنجاند دگر بعداز این که به هر گوشه از این شهر یکی...

کاش هنوز نه سالم بود . سرم روی زانوی مادربزرگ بود که داشت بر...

پارت ۳ موضوع : نفرین عشق سیاه جی چا: بعد تموم شدن صدای جیغم ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط