مامان دوباره شروع نکن تهیونگ
"𝙼𝚈 𝙷𝚄𝚂𝙱𝙰𝙽𝙳 𝚆𝙸𝙵𝙴"
"𝙿𝙰𝚁𝚃_𝟷𝟹"
مامان ــــ دوباره شروع نکن تهیونگ ،
دوباره اوقات من و با یادآوری اون پیرمرد تلخ نکن بیا برو یه باکس هدیهای برای این دختر بخر تا بلکم دلش شاد بشه ، طفلک با لباس عروسی نشسته های های گریه ...
دیگر نتوانستم به چرت و پرتهایش گوش دهم و با عصبانیت گوشی را قطع کردم
نفس عمیقی کشیدم تا به خود مسلط شوم و به خاطر بیاورم ا.ت ممکن است کجا رفته باشد
اما هر چقدر فکر میکردم به جایی نمیرسیدم
در این چند سال اصلا ندیده و نشنیده بودم که ا.ت راجب دوست یا فامیلی صحبت کند
تا جایی که یادم میآمد همیشه به او تذکر میدادم که بدون من جایی نرود پس کجا میتوانست رفته باشد ؟
با فکری که به سرم زد سریع گوشی را برداشتم و شمارهی جیمین را گرفتم
در این شرایط تنها فرد مورد اعتمادم جیمین بود و بس
پس از چند بوق صدای خوابآلودش در گوشم پیچید
جیمین ــــ الو !؟
ــــ الو جیمین ؟
با شنیدن صدایم خواب از سرش میپرد و کنجکاو میپرسد :
جیمین ــــ جانم داداش ؟
ــــ جیمین میتونی یه کاری واسم انجام بدی ؟
جیمین ــــ تو جون بخواه چیکار ؟
نشستم و از سیر تا پیاز ماجرا را برایش تعریف کردم
حس میکردم چگونه با هر حرفم شوکه میشود
جیمین ــــ صبر کن ببینم خالت چطوری مجبورت کرد اون عفریته رو بگیری ؟
ــــ بهت که گفتم خالم بابام و به جرم قتل عموم انداخته زندان و حکم قصاصش و هم گرفته ، گفته فقط به این شرط اجازه میده بابام آزاد بشه تازه حتی الانم راضی نشده و میگه باید برام نوه بیاری آزادشه
"𝙱𝙻𝙰𝙲𝙺 𝙶𝙾𝙳𝙳𝙴𝚂𝚂"
¹⁰ بازنشر
⁴⁰ لایک
"𝙿𝙰𝚁𝚃_𝟷𝟹"
مامان ــــ دوباره شروع نکن تهیونگ ،
دوباره اوقات من و با یادآوری اون پیرمرد تلخ نکن بیا برو یه باکس هدیهای برای این دختر بخر تا بلکم دلش شاد بشه ، طفلک با لباس عروسی نشسته های های گریه ...
دیگر نتوانستم به چرت و پرتهایش گوش دهم و با عصبانیت گوشی را قطع کردم
نفس عمیقی کشیدم تا به خود مسلط شوم و به خاطر بیاورم ا.ت ممکن است کجا رفته باشد
اما هر چقدر فکر میکردم به جایی نمیرسیدم
در این چند سال اصلا ندیده و نشنیده بودم که ا.ت راجب دوست یا فامیلی صحبت کند
تا جایی که یادم میآمد همیشه به او تذکر میدادم که بدون من جایی نرود پس کجا میتوانست رفته باشد ؟
با فکری که به سرم زد سریع گوشی را برداشتم و شمارهی جیمین را گرفتم
در این شرایط تنها فرد مورد اعتمادم جیمین بود و بس
پس از چند بوق صدای خوابآلودش در گوشم پیچید
جیمین ــــ الو !؟
ــــ الو جیمین ؟
با شنیدن صدایم خواب از سرش میپرد و کنجکاو میپرسد :
جیمین ــــ جانم داداش ؟
ــــ جیمین میتونی یه کاری واسم انجام بدی ؟
جیمین ــــ تو جون بخواه چیکار ؟
نشستم و از سیر تا پیاز ماجرا را برایش تعریف کردم
حس میکردم چگونه با هر حرفم شوکه میشود
جیمین ــــ صبر کن ببینم خالت چطوری مجبورت کرد اون عفریته رو بگیری ؟
ــــ بهت که گفتم خالم بابام و به جرم قتل عموم انداخته زندان و حکم قصاصش و هم گرفته ، گفته فقط به این شرط اجازه میده بابام آزاد بشه تازه حتی الانم راضی نشده و میگه باید برام نوه بیاری آزادشه
"𝙱𝙻𝙰𝙲𝙺 𝙶𝙾𝙳𝙳𝙴𝚂𝚂"
¹⁰ بازنشر
⁴⁰ لایک
- ۵۶۲
- ۰۴ دی ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۳)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط