پارت

پارت _ ۴
ته: سلام داشم چطوری
کوک: به نظرت خوبم 😐
ته : کار اون عوضیو تموم کردی ؟
کوک: اره فقط یک مشکلی هستش
ته : چیه؟
کوک: فکر کنم یه جاسوس فرستادن دنبالم
ته : خب تو چیکارش کردی
کوک : به افرادم گفتم تعقیبش کنن یه درس حسابی بهش بدم 😬

داشتم با تهیونگ حرف میزنم که افرادم اومدن  ( بچه ها علامت افراد کوک _)
_قربان اوردیمش
کوک : ببرینش زیر زمین
ته: کوک تو مطمعنی اون جاسوسه ؟
کوک : نمیدونم ولی اگر هم نباشه ، بلاخره ما رو در حال شکنجه کردن دیده و اگه ولش کنیم ممکنه دردسر بشه

کوک: به افرادم گفتم برن دربارش تحقیق کنن ، افرادام گفتن اون وقتی ۱۲ سالش بوده پدر و مادرش رو توی یک حادثه از دست داده و تو پرورشگاه زندگی میکرده و الان که ۱۷ سالشه تنها تو ی خونش زندگی میکنه

رفتم سراغ دختره ....
دیدگاه ها (۰)

پارت _ ۵ ویو یوری : چشمامو باز کردم دیدم توی اتاق تاریکم یه ...

پارت _ ۶ویو کوک : شروع کردم به ضربه زدن ( دوستان منحرف نشید ...

پارت _۳ ویو یوری : سریع رفتم خونه و همه ی پنجره و درهارو قفل...

پارت _۲پرش زمانی به زنگ آخر : بلاخره زنگ آخر خورد و از بورام...

مست خون ( پارت ۲۵ ) {پارت آخر}

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط