سلطنت راز آلود

//سلطنت راز آلود //
پارت 7

جیمین‌ : حالا می‌فهمم که چرا پدر این رمان رو دوست داشت چون زندگی
هر کسی که روی تخت‌ سلطنت بشینه همینه درست مثل منجلاب راز آلود
ماتیاس : عالیجناب چرا اینطوری فکر می‌کنید کسانی هم هستند که فقد به پادشاه خدمت می‌کنند و هیچ راز در گذاشته و آینده شون وجود ندارن
شاهزاده خنده هیستریکی کرد و نگاهش را به ماتیاس داد
جیمین : هميشه همینطور بودی به جنبه مثبت همه چیز نگاه میکردی
شاهزاده به صندلی اش تکیه داد و دوباره با لحنی غضبناک گفت

جیمین : ولی باید بدون هیچ جنبه مثبتی وجود نداره اگه جلوی این کفتار های ضعیف نشون بدین بدون معطلی بهت حمله میکنن
ولی چیزی که منو متعجب میکنه تصمیم مادرمه چه نقشی داره که دختر ژنرال ریچی رو پشنهاد کرد نه یکی از فامیل های خودش رو

.
.
با نور کمی که از پنجره کوچکی اتاق می‌تابید چشمانش رو باز کرد
آفتاب همانند روز های دیگر طلوع کرده بود آواز برنده همانند روز ها دیگر به گوشش رو نوازش میکرد اما سرنوشت هم همانند روز های دیگر رقم می‌خورد قطعا نه
بی خبر از سرنوشتی که روبه تعقیر غیری قابل برگشت بود گیره ای
چکمه های بلندش رو بست و کمربند اش رو صاف کرد
همیشه بخاطر پوشش مورد قضاوت بقيه قرار می‌گرفت ولی این چیزی نبود که الویز برایش مهم باشد
از اتاق کوچکی که توی خوابگاه اداره تحقیقات داشت خارج شد از ده سالگی توی آن اتاق می‌ماند و همیشه بوی نم میداد که بعضی وقت ها غیر قابل تحمل می شد
با دیدن رومانو ویویان که دوست بچگی برادرش و همچنین یکی از مقامات ارشد ایتالیا بود به سمتش دوید و جلوش ایستاد
الویز : اووو جناب رومانو فکر نمیکردم با اومدن به اينجا مارو مورد محبت خودتان قرار دهيد
ویویان لبخند ریزی به پروی آن دوشیزه زد و کمی از موهایش طلایی اش را بهم‌ ریخت
ویویان : هی دوشیزه کوچولو شجاع من فقد سه روز به دیدنت نیومدم
اون وقت تو داری اومدم به تمسخر میگیری چی نکنه بازم وقتی نبودم دردسر درست کردی
ویویان فردی بود که در طی این سال ها حتا بیشتر از برادرش مراقبش‌ بود ولی بیشتر وقتا ها با حرف های و کار هایش او را بیش‌ از حد حرص میداد
چینی بین آبرو هایش نشست و با لحنی غضبناک گفت
الویز : یه چطوری میگی انگار من همیشه درد سر..درست میکنم
ویویان : بزار یکمی فکر کنم....خوب اره تو خدای درد سری الانم نمیخواد به خودت چهره خشمگينی بگیری این روی من کار ساز نیست آخه بانمک میشی نه خشن
الویز چنگی به موهایش طلایی اش زد و آن‌ها را به عقب حدایت کرد
و با لحن تمسخر آمیز گفت
الویز : میدونی چیه...حرف زدن با تو و آدریانو هیچ فایده نداره میرم یکی رو پیدا کنم که حرفمو بفهمه،


اسلاید ۲ لباس الویز
دیدگاه ها (۲)

//سلطنت راز آلود//پارت 8الویز : میدونی چیه...حرف زدن با تو و...

//سلطنت راز آلود//پارت 9ماتیاس : عالیجناب این چطور ممکن....ش...

\\سلطنت راز آلود\\پارت 6م/میلانا : عالیجناب گستاخی منو رو بب...

//سلطنت راز آلود//پارت 5آدریانو : نمیخواد بخاطر اینکه بقیه ا...

《 ازدواج نافرجام 》⁦(⁠๑⁠˙⁠❥⁠˙⁠๑⁠)⁩ پارت 74 ⁦(⁠๑⁠˙⁠❥⁠˙⁠๑⁠)⁩خیل...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط