چند دقیقه ای به سکوت گذشت و با توجه به اینکه ماشین کولر ن
چند دقیقه ای به سکوت گذشت و با توجه به اینکه ماشین کولر نداشت در اون لحظه وزیدن نسیم روحبخشی فضای داخل اتاق ماشین رو در اون گرمای تابستون قابل تحمل کرده بود در طول مسیر به چهارراهی نزدیک شدم که چراغ راهنمایی قرمز بود و چند خودرو پشت چراغ متوقف بودن ، تصمیم گرفتم با عبور از بولواری که بصورت خروجی قبل از چهارراه به چشمم خورد میانبر بزنم تا زودتر به مقصد برسم ، با ورود به بولوار مورد نظر حاج خانم راننده یه دفه از صندلی عقب گفت : پسرجان داری منو کجا می بری ؟ هنوز می خواستم توضیح بدم که قصدم چی هست دوباره با صدای بلندتر توام با عصبانیت گفت : نگهدار می خوام پیاده بشم در حالیکه پام روی پدال گاز بطور غیر ارادی قفل شده بود و سرعت ماشین هم خیلی زیادتر از حد معمول شده بود یه لحظه صورتمو برگردوندم تا حاج خانم رو آرووم کنم که دیدم چهره محجوب و مظلوم حاج خانم بخاطر ترس و دلهره و اضطراب شبیه اقدس دیونه محله قدیمیه مادرم شده که همه اهالی محل ازش می ترسیدن.....!!!🥴
با دیدن دلهره حاج خانم دست و پامو گم کرده بودم و همچنان بی اختیار با سرعت در حال حرکت بودم و دنده های ماشین رو هم قاطی کرده بودم .
در این لحظه سر و صدای حاج خانم بیشتر شد و یه دفه در حالیکه دو سه بار با کیفش از پشت به سرم می کوبید با داد و فریاد از مردم تقاضای کمک می کرد که نجاتش بدن .!!🥴
با وضعیت ناهنجاری که پیش اومده بود در حالیکه سرعت داشتم به یه میدون رسیدم قصد داشتم با عوض کردن دنده سرعت ماشین رو کم کنم که ناگهان دنده ماشین از جاش در اومد در اون لحظه من موندم و یه دنده با میله مربوطه تو دستم و سرعت زیاد ماشین و سر و صدای حاج خانمِ مسافر که تبدیل به فحش و ناسزا شده بود و ضربات کیف که بی انقطاع از پشت به کله ام می خورد حالا دیگه خودتون اون صحنه رو مجسم کنید !!🥴
با سرعت زیاد وارد میدان شدم دیگه کلا مهار ماشین از دستم خارج شده بود و داد و فریاد مسافر به حد اعلا رسیده بود در این بین چشمم خورد به ورودیِ اداره بهزیستی در حاشیه میدان، به قصد متوقف کردن ماشین به سمت محل مورد نظر رفتم که یه دفه ضربه محکمی از صندلی عقب به پَسِ کله ام خورد و متعاقب اون پاشیده شدن مقدار زیادی تخم خربزه به روی صندلی و سر و کله من !🥴
حاج خانم مسافر برای متوقف کردن دیگه از آخرین سلاحش که همون خربزه بود استفاده کرده بود
با ضربه ای که به سرم خورد دیگه کلا اختیار ماشین از دستم خارج شد و با سرعت سرسام آوری وارد حیاط اون اداره دولتی شدم و بعد از پاره شدن زنجیر نازکی که جلوی درب ورودی بود از قسمت گلگیر جلو سمت راست با درخت تنومندی برخورد کردم و در یک آن ضمن اینکه ماشین متوقف شد حاج خانم مسافر و خربزه و هندوانه ها و صندلیای ماشین همه روی هم ریخته بودن ...!!
با دیدن دلهره حاج خانم دست و پامو گم کرده بودم و همچنان بی اختیار با سرعت در حال حرکت بودم و دنده های ماشین رو هم قاطی کرده بودم .
در این لحظه سر و صدای حاج خانم بیشتر شد و یه دفه در حالیکه دو سه بار با کیفش از پشت به سرم می کوبید با داد و فریاد از مردم تقاضای کمک می کرد که نجاتش بدن .!!🥴
با وضعیت ناهنجاری که پیش اومده بود در حالیکه سرعت داشتم به یه میدون رسیدم قصد داشتم با عوض کردن دنده سرعت ماشین رو کم کنم که ناگهان دنده ماشین از جاش در اومد در اون لحظه من موندم و یه دنده با میله مربوطه تو دستم و سرعت زیاد ماشین و سر و صدای حاج خانمِ مسافر که تبدیل به فحش و ناسزا شده بود و ضربات کیف که بی انقطاع از پشت به کله ام می خورد حالا دیگه خودتون اون صحنه رو مجسم کنید !!🥴
با سرعت زیاد وارد میدان شدم دیگه کلا مهار ماشین از دستم خارج شده بود و داد و فریاد مسافر به حد اعلا رسیده بود در این بین چشمم خورد به ورودیِ اداره بهزیستی در حاشیه میدان، به قصد متوقف کردن ماشین به سمت محل مورد نظر رفتم که یه دفه ضربه محکمی از صندلی عقب به پَسِ کله ام خورد و متعاقب اون پاشیده شدن مقدار زیادی تخم خربزه به روی صندلی و سر و کله من !🥴
حاج خانم مسافر برای متوقف کردن دیگه از آخرین سلاحش که همون خربزه بود استفاده کرده بود
با ضربه ای که به سرم خورد دیگه کلا اختیار ماشین از دستم خارج شد و با سرعت سرسام آوری وارد حیاط اون اداره دولتی شدم و بعد از پاره شدن زنجیر نازکی که جلوی درب ورودی بود از قسمت گلگیر جلو سمت راست با درخت تنومندی برخورد کردم و در یک آن ضمن اینکه ماشین متوقف شد حاج خانم مسافر و خربزه و هندوانه ها و صندلیای ماشین همه روی هم ریخته بودن ...!!
- ۸.۵k
- ۰۱ مهر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۱۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط