به چشمهایم زل زد و گفت

به چشم‌هایم زل زد و گفت:
«با هم درستش می‌کنیم»

چه لذتی داشت این باهم
حتی اگر باهم
هیچ چیزی هم درست نمی‌شد!

حتی اگر تمامِ سرمایه‌ام بر باد می‌رفت
حسی که به واژه‌ی «باهم» داشتم را
با هیچ چیزی در این دنیا
معاوضه نمی‌کردم..

تنها، کسی که وحشتِ تنهایی را
درک کرده باشد
می‌تواند حس مرا
در آن لحظات درک کند!
دیدگاه ها (۱)

این سان که با هوای تو در خویش رفته‌ام.. گویی تابستان در نفس ...

بگذار سر به سینه من تا که بشنوی آهنگ اشتیاق دلی دردمند را شا...

ازمایشگاه سرد

#داستان_شبشبی مار بزرگی برای پیدا کردن غذا وارد دکان نجاری م...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط