پارت
پارت ۱
ویو نویسنده
با صدای آلارم گوشیش از خواب بیدار شد. باز هم یک روز کسل کننده ی دیگه بعد از انجام کار های لازم از اتاق خارج شد و به سمت آشپزخونه رفت. سلام کرد و نشست سر میز، طبق معمول فقط مادرش جوابش رو داد..... اون تو یه خانواده ی چهار نفره زندگی میکرد.. بابا و برادرش باهاش رابطه ی خوبی نداشتم یا در واقع ازش متنفر بودن. سر میز سکوت حکم فرما بود تا این که برادرش فیلیکس سکوت رو شکست و گفت:
∆:بابا امروز با دوستام میخوام برم بیرون.. پول میخوام
یونگی بعد از قورت دادن لقمش گفت:
ـ:چقدر میخوای؟
∆:۵۰۰هزار وون
ـ:باشه میریزم به حسابت
×:یونگی به نظرت زیاد نیست
ـ:نه پسرم داره میره بیرون پول نیاز داره
∆: باشه...خودت میدونی
ویو ا.ت
ویو نویسنده
با صدای آلارم گوشیش از خواب بیدار شد. باز هم یک روز کسل کننده ی دیگه بعد از انجام کار های لازم از اتاق خارج شد و به سمت آشپزخونه رفت. سلام کرد و نشست سر میز، طبق معمول فقط مادرش جوابش رو داد..... اون تو یه خانواده ی چهار نفره زندگی میکرد.. بابا و برادرش باهاش رابطه ی خوبی نداشتم یا در واقع ازش متنفر بودن. سر میز سکوت حکم فرما بود تا این که برادرش فیلیکس سکوت رو شکست و گفت:
∆:بابا امروز با دوستام میخوام برم بیرون.. پول میخوام
یونگی بعد از قورت دادن لقمش گفت:
ـ:چقدر میخوای؟
∆:۵۰۰هزار وون
ـ:باشه میریزم به حسابت
×:یونگی به نظرت زیاد نیست
ـ:نه پسرم داره میره بیرون پول نیاز داره
∆: باشه...خودت میدونی
ویو ا.ت
- ۲.۷k
- ۰۹ اسفند ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط