آرام بخوابید مردم شهر
آرام بخوابید مردم شهر!
دیگر نه بانگِ شیون و گریه ی فاطمه میآید؛
نه صدای "عَجِّل وَفاتی سَریعا"!...
حالا گوشه ی خانه
علی سر به دیوار گذاشته و
به جای هق هق گریه، شانه هایش تکان میخورد
و حسنین(علیهم السلام)، دست به گیسوانی میزنند
که مادر شانه کرده!...
مادری که حالا آرام گرفته است و به دیدار رسول خدا پَر کشیده!...
آرام بخوابید مردم شهر!
حالا گوشه ی خانه
دخترکی چادر به سَر کرده و پیراهنی را در آغوش
می گیرد!...
و فکر می کند: شـــــاید دوباره...
دیگر نه بانگِ شیون و گریه ی فاطمه میآید؛
نه صدای "عَجِّل وَفاتی سَریعا"!...
حالا گوشه ی خانه
علی سر به دیوار گذاشته و
به جای هق هق گریه، شانه هایش تکان میخورد
و حسنین(علیهم السلام)، دست به گیسوانی میزنند
که مادر شانه کرده!...
مادری که حالا آرام گرفته است و به دیدار رسول خدا پَر کشیده!...
آرام بخوابید مردم شهر!
حالا گوشه ی خانه
دخترکی چادر به سَر کرده و پیراهنی را در آغوش
می گیرد!...
و فکر می کند: شـــــاید دوباره...
- ۱.۸k
- ۱۲ اسفند ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط