خانزاده

🍁🍁🍁🍁

#خان_زاده
#پارت296
#جلد_دوم





اما تو دست و پامو بستی آیلین نمیزاری و من گیر افتادم بین تو و کسایی که راجع به تو بد میگن...


نمیخواستم دل گیرش کنم دستامو دور کمرش حلقه کردم و سرم رو روی سینش گذاشتم و گفتم

یکم دیگه تحمل کنی همه چیز تموم شده راحت میشیم

نگاهی به مونس که خواب بود انداخت و منو بغل کرد از اتاق بیرون رفت
توی پذیرایی روی مبل نشست منم توی بغل خودش نشوند و گفت

_بی اندازه لاغر شده مثل دختر بچه هاش شدی باید خیلی به خودت برسی
اما توجه کردی دیگه خبری از اون افسردگیه بیش از حدی که داشتی نیست خیلی میخوابیدی خیلی نگران این حالت بودم...

شکی که داشتم به زبون آوردم و گفتم
از وقتی که کیمیا از خونه رفت یعنی رفت بیمارستان دیگه اون حالتا رو نداشتم نمی خوام به کسی تهمت بزنم اما فکر می‌کنم کیمیا تو غذا یا نوشیدنیام چیزی میریخته که بی حال می شدم

اهورابا چشمای گرد شده بهم خیره شد انگار باورش نمی شد سرم را پایین انداختم و گفتم

فقط گفتم احتمال میدم مطمئن نیستم
صورتمو با دستاش قاب گرفت و گفت
_از این زن هر چیزی که بگی بر میاد اما اگه بفهمم اون کارو کرده خونش دیگه حلال میشه ایلین جونشو میگیرم شک نکن...
🌹🍁
@khanzadehhe
😻☝️
دیدگاه ها (۱)

🍁🍁🍁🍁#خان_زاده #پارت297#جلد_دوم تمام برنامه هایی که ریخته بو...

🍁🍁🍁🍁#خان_زاده #پارت298#جلد_دوم اهورا دوباره بهش گوشزد کرد ک...

🍁🍁🍁🍁#خان_زاده #پارت295#جلد_دوم _ گور به گور بشه اون ایلین ک...

🍁🍁🍁🍁#خان_زاده #پارت294#جلد_دوم روز بی نظیری و کنار دختر مو ...

ببخشید بچه ها یادم میرفت اینجا هم پست بزارم

هیچ وقت عاشق نشو وابسته نشو دل نبند چرا؟چون مثل من میشی حالا...

/ℛℐ𝒩𝒢 ℳ𝒜𝒮𝒦/ᴾᵃʳᵗ ¹⁵..و اون سریع فشار دستاش رو دورم کم کرد و ب...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط