فیک
#فیک
#نوازش_باد
Part²⁷
+جیمین من..
_خفه شو هرزه لباساتو بپوش(با داد)
ترسیده از جام بلند شدم و لباسامو پوشیدم مچ
دستمو محکم گرفت و به ساعت نگاه کرد
_بار ده دقیقه ی دیگه تمومه
با زور بردم بیرون و رفت سمت نامجون
نامجون با ترس نگاهم کرد
^چی شده؟
_هیچی،فقط ما زودتر میریم شما و کازوها امشب نیاین خونه
^یعنی چی میخای چی کار کنی با ا/ت؟(با خنده ی شیطانی)
_به تو ربطی نداره(با داد)
نامجون از جیمین لبخند محو شد و منم با التماس نگاهش میکردم
^جیمین تو الان حالت خوب نیست میزنی هم خودتو و هم ا/ت رو شل پل میکنی نکن بزار ماهم بیایم
_بسه نامجون نیاین
به سرعت منو کشوند و از ویلا اومدیم بیرون
+جیمین گوش کن ی دیقه
_خفه شو(با داد)
با سرعت به سمت خونه میروند و فک کنم راه ۲۰ دقیقه ای رو توی ۵ دقیقه رسیدیم
_پیاده شو
آروم از تو ماشین پیاده شدم
جیمین سریع اومد سمتم و مچ دستم گرفت وبا سرعت رفت به سمت خونه
در خونه رو باز کرد و بعد از ورود درو محکم بست به طوری ک فک کردم خونه الان میریزه
و منو کشوند تو اتاق
_پس ک دلت س*ک*س میخاد
مستیم کامل از ترس از بین رفته بود و می فهمیدم چی کار میکنه قلبم از ترس محکم می کوبید خودش و به قفسه ی سینم
+می..میخای..چی.چیکا..چیکار..ک..کنی؟
_عین همیشه یکم بهم حال بدی
+ج..جیمین..لط..لطفا..ن.نکن
#نوازش_باد
Part²⁷
+جیمین من..
_خفه شو هرزه لباساتو بپوش(با داد)
ترسیده از جام بلند شدم و لباسامو پوشیدم مچ
دستمو محکم گرفت و به ساعت نگاه کرد
_بار ده دقیقه ی دیگه تمومه
با زور بردم بیرون و رفت سمت نامجون
نامجون با ترس نگاهم کرد
^چی شده؟
_هیچی،فقط ما زودتر میریم شما و کازوها امشب نیاین خونه
^یعنی چی میخای چی کار کنی با ا/ت؟(با خنده ی شیطانی)
_به تو ربطی نداره(با داد)
نامجون از جیمین لبخند محو شد و منم با التماس نگاهش میکردم
^جیمین تو الان حالت خوب نیست میزنی هم خودتو و هم ا/ت رو شل پل میکنی نکن بزار ماهم بیایم
_بسه نامجون نیاین
به سرعت منو کشوند و از ویلا اومدیم بیرون
+جیمین گوش کن ی دیقه
_خفه شو(با داد)
با سرعت به سمت خونه میروند و فک کنم راه ۲۰ دقیقه ای رو توی ۵ دقیقه رسیدیم
_پیاده شو
آروم از تو ماشین پیاده شدم
جیمین سریع اومد سمتم و مچ دستم گرفت وبا سرعت رفت به سمت خونه
در خونه رو باز کرد و بعد از ورود درو محکم بست به طوری ک فک کردم خونه الان میریزه
و منو کشوند تو اتاق
_پس ک دلت س*ک*س میخاد
مستیم کامل از ترس از بین رفته بود و می فهمیدم چی کار میکنه قلبم از ترس محکم می کوبید خودش و به قفسه ی سینم
+می..میخای..چی.چیکا..چیکار..ک..کنی؟
_عین همیشه یکم بهم حال بدی
+ج..جیمین..لط..لطفا..ن.نکن
- ۸.۶k
- ۱۷ آبان ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط