پارت دوم بعد از سال ها

پارت دوم بعد از سال ها 😭

از اون ماجرا تا الان ۱۳ سال می‌گذره بعد از اون اتفاق من دیگه به اون خونه برنگشتم
با کمک دوستم الان من توی شرکت خیلی خوب کار می‌کنم که حقوق خوبی هم بهم میدن قریباً میشه گفت که زندگیم کم کم داره سر و سامون می‌گیره
هرچند رچند که دیگه توکیو اون توکیوی سال‌های پیش نیست . در تمام این سال‌ها سعی کردم که از برادرم و مایکی و دوستاش مخفی بمونم تا اون روز...
مثل همیشه صبح زود از خواب بیدار شدم تا آماده بشم و برم سر کارم ماشینمو روشن کردم و به راه افتادم ون روز به خاطر هفته پیش که مریض شده بودم اضافه کاری داشتم تا ساعت‌هایی که هفته پیش نتونستم به سر کار بیام رو جبران کنم و واقعاً خسته کننده بود جوری که کارم تا شب طول کشید الان ساعت و جدایی ۱۲:۳۰ نیمه شبه نمی‌دونم چرا ولی یه حس مزخرفی دارم برگشتن اونم تو این ساعت به خونه واقعاً ترسناکه اونم تو این تاریکی شب .
نه من باید برگردم خونه اجازه نده ترس بهت غلبه کنه ماشینمو روشن کردم و با آخرین سرعت تو خیابون داشتم حرکت میکردم .
پشت چراغ قرمز ایستاده بودم لعنتی به خاطر دوربین‌ها اگه نبود خیلی راحت عبور میکردم
نفس عمیقی کشیدم و به پشت صندلی تکیه دادم آینه جلوی ماشینو صاف کردم ولی یه چیزی پشت سرم بود برگشتم تا به پشت ماشین نگاه کنم ولی هیچی نبود خدای من ر*** به خودم .
با تخته گاز به سمت خونه حرکت کردم زود در ماشین قفل کردم و به سمت خونه هجوم بردم همه در و پنجره‌ها رو قفل کردم مطمئنم یکی پشت ماشین بود ولی وقتی برگشتم هیچی اونجا نبود سعی کردم بگم خودمو آروم کنم کتابو برداشتم تا یکم کتاب بخونم تا خوابم برد..
صبح با صدای زنگ در از خواب بیدار شدم من اخل یک آپارتمان لوکس زندگی می‌کردم ولی بازم این مانع سر و صدای همسایه‌ها نمی‌شد
دیشب اصلاً حواسم نبود که خوابم برد برای همین با همون لباس‌های دیشب خوابیده بودم پس خدا را شکر نیازی نبود برم لباسامو عوض کنم به سمت در رفتم تا ببینم کیه آیفونو روشن کردم و چند تا مرد سیاه پوش رو دیدم یعنی کی میتونن باشن
خدای من نکنه به خاطر دیشبه از پشت چراغ قرمز رد شدم
خدای من فقط یه بار این کارو کردم اوکی
سعی کردم آروم باشم درو آروم باز کردم
همین که درو باز کردم مردی با لباسی قرمز ببند و موهای سفید بلند اومد سمتم وای شبیه این بچه پولدار ست
کوکو : خودشه بگیرینش
بدون اینکه فرصتی برای داد زدن داشته باشم همون مردای سیاه پوش به سمتم هجوم آوردن..










حمایتا کم شده 😔
یکم کمکم کنید 😔تا احمایتاتون بیشتر نشده پارت سوم نداریم❌❌
دیدگاه ها (۱۲)

یکم هم از درخواستی‌های شما بشنویم بهم بگید که سناریو ای میخو...

درخواستی سناریو یه سفر جاده ای با چیفویو 💗💖همه چیز از یه پیا...

اومد سمتم چونمو به سمت خودش بالا گرفت نگاهی با دقت به صورتم ...

چند پارتی ریندو هایتانی 🪔طبق معمول بعد از دعوای شدیدی که با ...

رمان بغلی من پارت ۶۷ارسلان: توی ماشین نشستیم که از سرد بودن ...

#Gentlemans_husband#season_Third#part_296به جمله  اخرش کمی ف...

رمان{ برادر ناتنی } پارت ۲۰

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط