عاشقانه های پاک

عاشقانه های پاک

قسمت پنجاه و سه




دلم پر بود ...
چند روز پیش هم سر دستکاری کردن دوز قرص هایش بحثمان شده بود......
سرخود دردش ک زیاد میشد ،تعداد قرص هارا کم و زیاد میکرد ...
بعد از چند وقت هم درد نسبت ب مسکن ها مقاومت میکرد و بدنش ب دارو ها جواب نمیداد...


از خانه رفتم بیرون...
دوست نداشتم ب قهر بروم خانه اقاجون...
میدانستم یکی دو ساعت بیرون از خانه باشم...ارام میشوم...
رفتم خانه عمه....در را ک باز کردم ،اخم هایش را فوری توی هم کرد...
"شماها چرا مثل لشکر شکست خورده ،جدا جدا می ایید؟
منظورش را نفهمیدم ...
پشت سرش رفتم تو ...
صدای عمه با سر و صدای محمد حسین و هدی و حسن یکی شد...



"ایوب و بچه ها اژانس گرفتند ،امدند اینجا.....
بالای پله را نگاه کردم ....
ایوب ایستاده بود....
-توی خانه عمه من چه کار میکنی؟
با قیافه حق ب جانب گفت
"اولا عمه ی تو نیست و .....ثانیا تو اینجا چه کار میکنی؟تو ک رفته بودی قهر؟



ادامه دارد...
دیدگاه ها (۱)

عاشقانه های پاکقسمت پنجاه و چهارنمی گذاشت دعوایمان به چند سا...

عاشقانه های پاکقسمت پنجاه و پنجبرای روزنامه مقاله مینوشت.......

عاشقانه های پاکقسمت پنجاه و دوتوی چهار چوب در می ایستاد و لی...

عاشقانه های پاکقسمت پنجاه و یکب تلفن های وقت و بی وقتش از سر...

پارت ۸

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط