چمدانت را بسته ام

چمدانت را بسته ام
برایت چند دست شعر گذاشته ام
تا لحظه های سرد دلت را گرم کنند
و یک بقچه پر از دوستت دارم های تازه
که تا رسیدن به مقصد آذوقه ی راهت باشد ..
در چمدانت یک لبخند سرد گذاشته ام
تا اگر مرا دیدی روی لبت بنشانیش
تا من حس کنم چقدر چهره ات آشناست
و با خود بیندیشم شاید شبیه زنی ست
که در رویاهایم برایش شعر می گویم

و تو بیندیشی شاید من همانی هستم
که جایی در گذر روزها جا گذاشتیش !!
دیدگاه ها (۵)

تو را به آبادی چشم هات نخندخنده هات مرض داردآدم را بیمار می ...

ایــــــن شعر یک زیــر سیگاریـــست . . .که مرا در آن خـــامو...

و در خانه ی ما …مادرم سه قانون داشتعاشق شو …عاشق بمان … و عا...

باران که میبارد ،دلم برایت تنگ تر می شود...راه می افتم...بدو...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط