بازگشت فرمانده
پارت⁸
باد شدیدی میوزید شهر پر آتش زمزمه می کرد. در عمارت اصلی صدای قدم پیچیده بود.هیچ کس جز ان سه نفر در عمارت نبودند در تالار باز شد نور سرد چراغ ها روی زمین منعکس شد...ا.ت وارد شد درحالی که چشماش ارام اما اتشین بود ..تائه هیون وسط سالن ایستاده بود،کت سیاهش را دراورده و نگاهی پر از غرور داشت.
٪بلاخره اومدی فرمانده؟؟!!
صدایش ارام ولی پشتش طوفان پنهان بود.
٪فکر کردی میتونی امپراتوری از ما بگیری ؟؟
ا.ت یک قدم جلو رفت و گفت
+من امپراتوری نمیخاستم فقط دنبال حقیقتم.
٪حقیقت؟حقیقت اینکه مافیا بودن ما داره سقوط میکنه.. جونگکوک ضعیف شده چون عاشق تو شده..چون به تو اجازه داد وارد این دنیا بشی.
صدای دیگری از تاریکی شنیده شد.
-امید وارم دیگه از این حرفا نزنی تائه هیون.
چشمانش ارام بود. اما تهش چیزی می سوخت.
-من بهش اجازه ندادم وارد بشه. اون خودش اومد حالا هم هیچ کس و هیچ چیز نمیتونه جلوی اونا بگیره. چند ثانیه ای سکوت. سپس صدای برخورد؛نور فلز در هوا .هیچ کس نفهمید چی شده؛ فقط صدای نفس های تند و شکستن سکوت..وقتی گردغبار فرو نشست تائه هیون روی زمین افتاده بود .ا.ت ایستاده بود درحالی که چشماش پر از اشک بود اما بی حرکت...... جونگکوک نزدیک شد هیچ لبخندی بینشان نبود .
-تمومش کردی...
+ نه تمومش نکردم فقط یک امپراتوری دیگه مرد. .....
باد شدیدی میوزید شهر پر آتش زمزمه می کرد. در عمارت اصلی صدای قدم پیچیده بود.هیچ کس جز ان سه نفر در عمارت نبودند در تالار باز شد نور سرد چراغ ها روی زمین منعکس شد...ا.ت وارد شد درحالی که چشماش ارام اما اتشین بود ..تائه هیون وسط سالن ایستاده بود،کت سیاهش را دراورده و نگاهی پر از غرور داشت.
٪بلاخره اومدی فرمانده؟؟!!
صدایش ارام ولی پشتش طوفان پنهان بود.
٪فکر کردی میتونی امپراتوری از ما بگیری ؟؟
ا.ت یک قدم جلو رفت و گفت
+من امپراتوری نمیخاستم فقط دنبال حقیقتم.
٪حقیقت؟حقیقت اینکه مافیا بودن ما داره سقوط میکنه.. جونگکوک ضعیف شده چون عاشق تو شده..چون به تو اجازه داد وارد این دنیا بشی.
صدای دیگری از تاریکی شنیده شد.
-امید وارم دیگه از این حرفا نزنی تائه هیون.
چشمانش ارام بود. اما تهش چیزی می سوخت.
-من بهش اجازه ندادم وارد بشه. اون خودش اومد حالا هم هیچ کس و هیچ چیز نمیتونه جلوی اونا بگیره. چند ثانیه ای سکوت. سپس صدای برخورد؛نور فلز در هوا .هیچ کس نفهمید چی شده؛ فقط صدای نفس های تند و شکستن سکوت..وقتی گردغبار فرو نشست تائه هیون روی زمین افتاده بود .ا.ت ایستاده بود درحالی که چشماش پر از اشک بود اما بی حرکت...... جونگکوک نزدیک شد هیچ لبخندی بینشان نبود .
-تمومش کردی...
+ نه تمومش نکردم فقط یک امپراتوری دیگه مرد. .....
- ۶.۶k
- ۱۰ آبان ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط