چندشاتی جونگکوک
چندشاتی جونگکوک
part 1
با درد دلم از خواب پریدم...
وای.. نه...
سریع تاریخ رو چککردم...
اه همین مونده بود....
با کلافگی از روی تخت بلند شدم... به گند کاری که روی ملافه تخت ایجاده شده بود نگاه کردم..
آهی کشیدم و ملافه رو جمع کردم و مچاله کردم...
هوف یدونهپد دارم..
پد رو از کشو برداشتم و وارددستشویی اتاقم شدم..
پد روگذاشت و شلوارمرو عوض کردم.
از دستشویی بیرون رفتم...
ملافه رو برداشتم و پشتم قائم کردم..
به سمت آشپز خونه رفتم، خواستم بندازمش داخل ماشین لباس شویی که با صدای جونگکوک برگشتم...
- چیکارمیکنی؟!....
سریع برگشتم، ولی ملافه پشتم بود.
+ه..هیچی.. میخوام لباسمو بندازم لباس شویی..
جونگکوک ابرویی بالا انداخت...
-ببینم...
+ن..نه نمیخوام...
-گفتم ببینم
+و..ولی..
تا خواستمادامه حرفم رو بزنم زود منو برگردوند و ملافه رو از پشت دستم برداشت و دید...
از خجالت سرمپایین بود و صورتم سرخ شده بود..
-همین؟ به خاطر این اینطوری کردی؟
+ببخشید..
-معذرت خواهی نکن.. این یه چیز عادیه.. نشونه سلامتیه...
+من...
-راستش حالا که اینجایی میخوام یچیزی بهت بگم...
جونگکوکگفت و ملافه رو داخل ماشین انداخت..
+م..من باید برم.. دوباره میام..
سریع دوید و رفت اتاق طبقه ۳ ...
-هی نه وایسا.. اه بخشکه این شانس...
غر زد...
part 1
با درد دلم از خواب پریدم...
وای.. نه...
سریع تاریخ رو چککردم...
اه همین مونده بود....
با کلافگی از روی تخت بلند شدم... به گند کاری که روی ملافه تخت ایجاده شده بود نگاه کردم..
آهی کشیدم و ملافه رو جمع کردم و مچاله کردم...
هوف یدونهپد دارم..
پد رو از کشو برداشتم و وارددستشویی اتاقم شدم..
پد روگذاشت و شلوارمرو عوض کردم.
از دستشویی بیرون رفتم...
ملافه رو برداشتم و پشتم قائم کردم..
به سمت آشپز خونه رفتم، خواستم بندازمش داخل ماشین لباس شویی که با صدای جونگکوک برگشتم...
- چیکارمیکنی؟!....
سریع برگشتم، ولی ملافه پشتم بود.
+ه..هیچی.. میخوام لباسمو بندازم لباس شویی..
جونگکوک ابرویی بالا انداخت...
-ببینم...
+ن..نه نمیخوام...
-گفتم ببینم
+و..ولی..
تا خواستمادامه حرفم رو بزنم زود منو برگردوند و ملافه رو از پشت دستم برداشت و دید...
از خجالت سرمپایین بود و صورتم سرخ شده بود..
-همین؟ به خاطر این اینطوری کردی؟
+ببخشید..
-معذرت خواهی نکن.. این یه چیز عادیه.. نشونه سلامتیه...
+من...
-راستش حالا که اینجایی میخوام یچیزی بهت بگم...
جونگکوکگفت و ملافه رو داخل ماشین انداخت..
+م..من باید برم.. دوباره میام..
سریع دوید و رفت اتاق طبقه ۳ ...
-هی نه وایسا.. اه بخشکه این شانس...
غر زد...
- ۱۶.۲k
- ۱۶ فروردین ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۷)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط