کَفشِ بَهمَن فَضا را می گرفت...مَردَکی چَند صَبورانه،زیرِ آوار...بَهمنی پُک میزَد زیرِ آوارِ عَمیق مَردَک را،نازَکِ نازُکِ آسمان سَرد می ریخت،سَردِ بَهمَن ناگَهان,سَردِ بَهمَن صِدا را می ریخت...