با من بمان

با من بمان

همه ی آژانس جمع شدن تا با هم برن پارک پشت مافیا تا ببینن که کی این نامه را فرستاد*فعععععک نکنم*

آتسوشی: بچه ها من میرم الان میام *کجا جیگر*


رانپو : برام شیرینی بخر *چشم اعلیحضرت*

*آتسوشی: عزیزم
🧸: بله
آتسوشی: حرف نزن
🧸: باشه 🥺*

در حالی که آژانس به سمت پارک میرفت آتسوشی رفت به دنبال اون نخ سیاه نخ سرنوشت اون نخ اتسوشی را به اینجا آورده بود و الان بعد از چهار روز ورودش به یوکوهاما دوباره ضاهر شد

آتسوشی: تو کی هستی

یک حس عجیب بهش دست داد یک سرگیج یک حال بد دستش را روی دیوار گذاشت که نیوفته
آتسوشی: آهه

یک حجم از خاطرات تار یک صدای آشنا (فرشته ...‌ عزیزم .... بیا اینجا ...... به این میگن ..... تو زندگی منی ..... دوست دارم ..... )
آتسوشی نفس عمیقی کشید دوباره خاطرات اون الفا ... دوباره

این خاطرات از ۱۲ سالگیش شروع شد تا الان که ۱۶ سالش بود یک الفا که همیشه مراقبش بود و دوسش داشت مادر بزرگش میگفت این الفا معشوقه اش هست در دنیای قبلیش

(آتسوشی به سمت پارک حرکت کرد)***

🧸:هاهااهاهاهاهاهاها به نظرتون کیه هااااااا🤣
دیدگاه ها (۴)

واکنش صادقانه وقتی پست گذاشتم (پارت بزارم) و ۹ نفر لایک کردن...

حس ندارم پارت بزارم

پارت بدم 🌸

فقط منم که احساس میکنم توی ویسگون هیچی پر نمیزنه

#𝐖𝐡𝐲_𝐡𝐢𝐦𝐏𝐚𝐫𝐭:𝟔𝟗کتم رو از روی کاناپه برداشتم و از عمارت بیرون...

P⁹هانا : جونکوک هانی به سمت صدا برگشتیم وای مگه من هنوز با ا...

رمان انیمه ای «هنوز نه!» چپتر ۴

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط