دخترشیطونبلا

#دختر‌شیطون‌بلا36

_ آره حق باتوئه، توش سم ریختم نخور
_ میدونم

بی توجه بهش به غذا خوردنم ادامه دادم و دیگه حتی سرم رو بلند نکردم که بخواد ادا دربیاره اما زیر چشمی بهش نگاه کردم و دیدم که بعد یه مدت مشغول غذا خوردن شد.
اول با احتیاط و مشکوک اما بعد که چندتا لقمه خورد و خیالش راحت شد، عادی مشغول غذا خوردن شد.

_ ترشی نخوری یه چیزیت میشه
_ هان؟
_ یه ضرب المثله
_ خب معنیش چیه؟
_ وای چقدر تو خنگی مهسا

با اخم نگاهش کردم و گفتم:

_ خنگ خودتی!
_ قبول کن خنگی دیگه
_ قبول نمیکنم

این رو گفتم و از سر میز پاشدم که سریع مچ دستم رو گرفت و گفت:

_ بی جنبه شدی تازگیا

دستم رو کشیدم و گفتم:

_ بی جنبه نشدم، غذام تموم شد پاشدم برم به کارام برسم
_ هنوز غذات مونده که
_ سیر شدم
_ باید همش رو بخوری
_ بابا سیر شدم، مگه زوره؟
_ اره زوره، پول غذا رو من میدم

با دهن کج و تنفر نگاهش کردم و گفتم:

_ عه عه تو چرا انقدر چندشی؟
_ تو چرا انقدر بد دهنی؟
_ فضولیش به تو نیومده

و بالافاصله از سرجام پاشدم و گفتم:

_ درضمن من از این به بعد واسه خودم از خونه غذا میارم عقده ای
_ بابا شوخی کردم چته؟
_ من با تو شوخی ندارم!

و دیگه صبر نکردم که باز بخواد زر بزنه و سریع از آشپزخونه بیرون رفتم.
گوشیم رو از روی میز برداشتم، روی مبل نشستم و شماره ی پگاه رو گرفتم و منتظر شدم جواب بده.

_ جانم مهسا؟
_ یه سلام تو دهنت نیست تو؟
_ سلام عزیزم

مطمئناً اگه به جای پگاه، یلدا پشت خط بود؛ انقدر در مورد همین سلام نکردنش با هم بحث میکردیم تا آخرش دعوامون میشد و اصلا یادمون میرفت که قرار بوده در مورد چی حرف بزنیم اما، پگاه همیشه آروم تر بود و کوتاه میومد!

_ الو کجا رفتی؟
_ سلام پگاه جونِ خودم
_ خوبی؟
_ خوبم، کجایی؟
_ خونه تو چی؟
دیدگاه ها (۶)

#دختر‌شیطون‌بلا38پاشدم و به سمت آشپزخونه رفتم که گفت:_ اینکه...

#دختر‌شیطون‌بلا39با پوزخند نگاهم کرد و گفت:_ والا از تو برمی...

#دختر‌شیطون‌بلا35برخلاف تصورم عین آدم سرش رو تکون داد و رفت....

#دختر‌شیطون‌بلا34با یه حالت بدجنسانه بهم نگاه کرد و گفت:_ یه...

پست اولمه حمایت کنید ❤️

بیب من برمیگردمپارت : 72 ( جنی) جانگه به پذیرایی رفت منم بدو...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط