بسم رب الشهداء
بسم رب الشهداء...
《《《ابراهیم هادی نسل سوم انقلاب》》》
《《《از آجری که در فتنه بصورتش خورد تا دفاع از حرم...》》》
مروری میکنیم بر زندگینامه و خاطراتی از شهید مدافع حرم هادی ذوالفقاری...
ابراهیم هادی نسل سوم انقلاب
به گفته دوستان شهید ذوالفقاری ، ایشان علاقه عجیبی به شهید ابراهیم هادی داشت و سعی می کرد ماننند ایشان باشد ، عکسی از شهید ابراهیم هادی جلو موتور زده بود که بسیار بزرگ بود …
از نوع لباس پوشیدن و برخورد گرفته تا گفتار و رفتار شهید ابراهیم هادی ، سعی می کرد شبیه ابراهیم هادی باشد...
یکی از دوستان شهید ، ماجرایی را در خصوص روزهای بعد ازشهادت هادی ذوالفقاری نقل می کند که نشان از آن دارد که این شهید بزرگوار در هدف خود موفق شده و توانسته بود ، تا حدود زیادی خود را از نظر خلقیات و اخلاق شبیه ابراهیم هادی کند...
ماجرا به شرح زیر است:
وقتی که شهید هادی ذوالفقاری شهید شدند، دقیقا زمانی که قصد داشتیم بنرهای شهید را در سطح محله نصب کنیم ، شخصی که اصلا ایشان را نمی شناخت به ما گفت : این بنر مربوط به کدام شهید است ؟
گفتم این یکی از رفقا است که در عراق هنگام دفاع از حرم آل الله شهید شده است.
آن شخص با تعجب گفت : که چقدر این عکس شبیه ابراهیم هادی است؟؟
گفتم : آقا کجا شبیه ابراهیم هادی است ؟ ، هرچه که به عکس بنر نگاه کردم و عکس شهید ابراهیم هادی را در ذهن مرور کردم ، هیچ شباهتی در این شهدا نیافتم…
آن شخص که انگار جدی جدی اعتقاد داشت که شهید ذوالفقاری سال ۹۴ به ابراهیم هادی سال ۶۱ شباهت دارد گفت : بابا خوب نگاه کن ، شبیه ابراهیم هادی است…
حالا شاید عکس به هیچ عنوان شباهتی با چهره شهبد ابراهیم هادی نداشته باشد ، اما از انجایی که این شهید تلاش می کرد که در رفتار و برخورد مانند شهید ابراهیم هادی برخورد کند ، اینگونه به فکر می امد...
زندگینامه شهید ذوالفقاری :
یکی از دوستان شهید که رفاقتی ۱۰ ساله با آقا هادی داشت در خصوص فعالیت وی در مسجد محله و موسسه فرهنگی شهید اوینی و پایگاه بسیج این گونه می گوید:
شهید ذوالفقاری در یک مغازه ساندویچی کار می کرد . مغازه ای که برخی دوستان همچون آقا سید علی مصطفوی در انجا حضور می یافتند.(آقای سید علی مصطفوی از جمله جوانان مذهبی محله بود که به دلیل کسالت در بیمارستان بستری شد و درحالی که پزشکان می گفتند که حال وی رو به بهبودی است ، یکی از اعضا خانواده در خواب دیده بود که شهدای محله گفته بودند : آقا سید علی ما منتظر شما هستیم و فردای ان روز از بیمارستان تماس گرفته و به خانواده اطلاع دادند که ایشان از دنیا رفته است)
در همان روزهایی که آقای مصطفوی در ساندویچی که محل کار شهید ذوالفقاری بود حضور می یافت ، به ایشان می گوید که به کانون بیاید و در فعالیت ها حضور داشته باشد...
از همانجا بود که این شهید از همان اولین روزهای تاسیس ، در کانون شهید اوینی حضور یافت ، آن روزها(سال ۱۳۸۴) ایشان ۱۷ سال داشتند و از همان بدو ورود هم دست به کارهای فرهنگی می زدند...
شهید ذوالفقاری که جوانی کاری بود و در پیک موتوری در بازار آهن و … نیز مشغول کار بوده است و یک بار با هزینه شخصی خود بنری را در خصوص شهدا طراحی کرد که در سطح محله نصب شد. نکته جالب این بنر انجا بود که زیر بنر نوشته شده بود : از طرف جبهه فرهنگی ، علیه تهاجم فرهنگی ، گمنام…
در این مجموعه یک صندوق قرض الحسنه هم داریم که شهید با پولی که از راه کارگری به دست می اورد ، بخشی را به صندوق اختصاص داد و از طریق ان موفق شدیم به سه چهار نفر از افراد نیازمند وام بدهیم.
تاجایی که می توانست سعی می کرد به نیازمندان نیز کمک کند...
در آن زمان دوربینی هم ، شبیه همین دوربینی که امروز از او به جای مانده خرید ، هدفش هم این بود تا با استفاده از آن از خاناوده شهدا عکس و فیلم تهیه کرده و خاطرات آنها را جمع اوری کرده و نشر دهد...
خیلی بر بیت المال حساس بود و قبل از اینکه ساکن نجف شود ، گاهی در پایگاه درس می خواند و هنگامی که می خواست درس بخواند ، از پایگاه خارج می شد و در راهرو می رفت...
در راهرو لامپ هایی داریم که شب نیز روشن است و انجا در سرما می نشست و درس می خواند و وقتی به ایشان می گفتیم که چرا اینجا درس می خوانی می گفت : من این درس را برای خودم می خوانم و درست نیست که از نوری که هزینه آن از طریق بیت المال پرداخت می شود استفاده کنم...
سنگ فتنه گران ضد انقلاب که صورت شهید را زخمی کرددر سال ۸۸ و بحث انتخابات تمام تلاشش این بود که مردم را به حضور حداکثری تشویق کند و برای کاندیدای مورد نظر جوانان ارزشی و مردم انقلابی نیز تبلیغ می کرد...
وی در جریان فتنه ۸۸ و اغتشاشات صورت گرفته نیز ، برای دفاع از کشور حضور جدی داشت...
یکی از دوستان شهید ، ماجرا حضور ایشان در اغتشاشات سال ۸۸
《《《ابراهیم هادی نسل سوم انقلاب》》》
《《《از آجری که در فتنه بصورتش خورد تا دفاع از حرم...》》》
مروری میکنیم بر زندگینامه و خاطراتی از شهید مدافع حرم هادی ذوالفقاری...
ابراهیم هادی نسل سوم انقلاب
به گفته دوستان شهید ذوالفقاری ، ایشان علاقه عجیبی به شهید ابراهیم هادی داشت و سعی می کرد ماننند ایشان باشد ، عکسی از شهید ابراهیم هادی جلو موتور زده بود که بسیار بزرگ بود …
از نوع لباس پوشیدن و برخورد گرفته تا گفتار و رفتار شهید ابراهیم هادی ، سعی می کرد شبیه ابراهیم هادی باشد...
یکی از دوستان شهید ، ماجرایی را در خصوص روزهای بعد ازشهادت هادی ذوالفقاری نقل می کند که نشان از آن دارد که این شهید بزرگوار در هدف خود موفق شده و توانسته بود ، تا حدود زیادی خود را از نظر خلقیات و اخلاق شبیه ابراهیم هادی کند...
ماجرا به شرح زیر است:
وقتی که شهید هادی ذوالفقاری شهید شدند، دقیقا زمانی که قصد داشتیم بنرهای شهید را در سطح محله نصب کنیم ، شخصی که اصلا ایشان را نمی شناخت به ما گفت : این بنر مربوط به کدام شهید است ؟
گفتم این یکی از رفقا است که در عراق هنگام دفاع از حرم آل الله شهید شده است.
آن شخص با تعجب گفت : که چقدر این عکس شبیه ابراهیم هادی است؟؟
گفتم : آقا کجا شبیه ابراهیم هادی است ؟ ، هرچه که به عکس بنر نگاه کردم و عکس شهید ابراهیم هادی را در ذهن مرور کردم ، هیچ شباهتی در این شهدا نیافتم…
آن شخص که انگار جدی جدی اعتقاد داشت که شهید ذوالفقاری سال ۹۴ به ابراهیم هادی سال ۶۱ شباهت دارد گفت : بابا خوب نگاه کن ، شبیه ابراهیم هادی است…
حالا شاید عکس به هیچ عنوان شباهتی با چهره شهبد ابراهیم هادی نداشته باشد ، اما از انجایی که این شهید تلاش می کرد که در رفتار و برخورد مانند شهید ابراهیم هادی برخورد کند ، اینگونه به فکر می امد...
زندگینامه شهید ذوالفقاری :
یکی از دوستان شهید که رفاقتی ۱۰ ساله با آقا هادی داشت در خصوص فعالیت وی در مسجد محله و موسسه فرهنگی شهید اوینی و پایگاه بسیج این گونه می گوید:
شهید ذوالفقاری در یک مغازه ساندویچی کار می کرد . مغازه ای که برخی دوستان همچون آقا سید علی مصطفوی در انجا حضور می یافتند.(آقای سید علی مصطفوی از جمله جوانان مذهبی محله بود که به دلیل کسالت در بیمارستان بستری شد و درحالی که پزشکان می گفتند که حال وی رو به بهبودی است ، یکی از اعضا خانواده در خواب دیده بود که شهدای محله گفته بودند : آقا سید علی ما منتظر شما هستیم و فردای ان روز از بیمارستان تماس گرفته و به خانواده اطلاع دادند که ایشان از دنیا رفته است)
در همان روزهایی که آقای مصطفوی در ساندویچی که محل کار شهید ذوالفقاری بود حضور می یافت ، به ایشان می گوید که به کانون بیاید و در فعالیت ها حضور داشته باشد...
از همانجا بود که این شهید از همان اولین روزهای تاسیس ، در کانون شهید اوینی حضور یافت ، آن روزها(سال ۱۳۸۴) ایشان ۱۷ سال داشتند و از همان بدو ورود هم دست به کارهای فرهنگی می زدند...
شهید ذوالفقاری که جوانی کاری بود و در پیک موتوری در بازار آهن و … نیز مشغول کار بوده است و یک بار با هزینه شخصی خود بنری را در خصوص شهدا طراحی کرد که در سطح محله نصب شد. نکته جالب این بنر انجا بود که زیر بنر نوشته شده بود : از طرف جبهه فرهنگی ، علیه تهاجم فرهنگی ، گمنام…
در این مجموعه یک صندوق قرض الحسنه هم داریم که شهید با پولی که از راه کارگری به دست می اورد ، بخشی را به صندوق اختصاص داد و از طریق ان موفق شدیم به سه چهار نفر از افراد نیازمند وام بدهیم.
تاجایی که می توانست سعی می کرد به نیازمندان نیز کمک کند...
در آن زمان دوربینی هم ، شبیه همین دوربینی که امروز از او به جای مانده خرید ، هدفش هم این بود تا با استفاده از آن از خاناوده شهدا عکس و فیلم تهیه کرده و خاطرات آنها را جمع اوری کرده و نشر دهد...
خیلی بر بیت المال حساس بود و قبل از اینکه ساکن نجف شود ، گاهی در پایگاه درس می خواند و هنگامی که می خواست درس بخواند ، از پایگاه خارج می شد و در راهرو می رفت...
در راهرو لامپ هایی داریم که شب نیز روشن است و انجا در سرما می نشست و درس می خواند و وقتی به ایشان می گفتیم که چرا اینجا درس می خوانی می گفت : من این درس را برای خودم می خوانم و درست نیست که از نوری که هزینه آن از طریق بیت المال پرداخت می شود استفاده کنم...
سنگ فتنه گران ضد انقلاب که صورت شهید را زخمی کرددر سال ۸۸ و بحث انتخابات تمام تلاشش این بود که مردم را به حضور حداکثری تشویق کند و برای کاندیدای مورد نظر جوانان ارزشی و مردم انقلابی نیز تبلیغ می کرد...
وی در جریان فتنه ۸۸ و اغتشاشات صورت گرفته نیز ، برای دفاع از کشور حضور جدی داشت...
یکی از دوستان شهید ، ماجرا حضور ایشان در اغتشاشات سال ۸۸
- ۱۰۰.۲k
- ۱۰ اسفند ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۹)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط