به یک پلک تو میبخشم تمام روز و شبها را

به یک پلک تو می‌بخشم تمام روز و شب‌ها را
ڪه تسڪین می‌دهد چشمت غم جانسوز تب‌ها را
بخوان! با لهجه‌ات حسّے عجیب و مشترک دارم
فضا را یڪ‌نفس پُر ڪن به هم نگذار لب‌ها را
به دست آور دل من را چه ڪارت با دلِ مردم!
تو واجب را به جا آور رها ڪن مستحب‌ها را
دلیلِ دل‌خوشی‌هایم! چه بُغرنج است دنیایم!
چرا باید چنین باشد؟... نمی‌فهمم سبب‌ها را
بیا این‌بار شعرم را به آداب تو می‌گویم
ڪه دارم یاد می‌گیرم زبان با ادب‌ها را
غروب سرد بعد از تو چه دلگیر است اے عابر
براے هر قدم یک دم نگاهے ڪن عقب‌ها را...
دیدگاه ها (۵)

ناخـوش شده ام درد تو افتاده به جانمبایـد چــه بگویــم به پرس...

جز یاد عشق یارم فکری به سر نباشد در راه من به جز او کس ه...

ناز کن شیرین غزل بس ناز دارد چشم توحس لذت آور شهناز دارد چشم...

یه روز خوب

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط