part
part 174
سوزومه: همین الان بیدار شدمـ....... وایسا من الان کجام
ری: یکی مثل سگ مست کرده بود رفتم اوردمش
سوزومه: وااای الان ساعت چنده دخترا چیشدن اصلا وسایلام کو
ری: خانوم از جنگ نیومدی ها انقد داری استرس میگیری به لیلی گفتم وسایلاتو ببره خوابگاه با مسئول خوابگاهتونم صحبت میکنم
سوزومه: گوشیم؟
ری گوشی سوزومه رو از جیبش اورد بیرون داد بهش
سوزومه: دوباره چرت و پرت گفتم؟
ری: نه وقتی اومدم دنبالت خواب بودی
سوزومه از گوشیش نگاهی به ساعتش کرد دید ساعت نه و نیم
سوزومه: الان اگه راه بیفتیم به موقع میرسم اینجوری نیاز نیست وقتتو برام بزاری
ری: نمیخواد فردا صبح میبرمت الان برو دوش بگیر برات اب عسل درست میکنم بخوری
سوزومه: اوکی.... ولی من گشنمه
ری: مگه اونجا یچیزی نخوردی؟
سوزومه: نه.... یعنی برام غذا نزاشتید
ری: خب مگه گفتی برات غذا بزاریم چون مهمونم اونده بود هیچی نموند
سوزومه: رییی داری شوخی میکنی دیگه نه من الان مثل سگ گشنمه از صبح هیچی نخوردم
جسیکا: ری اذیتش نکن دیکه.....عزیزم برات غذا گذاشتیم
سوزومه روبه ری کردو با چشم غره از اتاق اومد بیرون رفت اتاق خودشو مستقیم رفت حموم یه دوش نیم ساعتی گرفت و اومد بیرون یه لباس از کمدش برداشدو پوشید موهاشو خشک کردو از اتاق اومد بیرون رفت اتاق ری دید کسی داخل نیست پس رفت پایین همه دور هم جمع بودن سوزومه با لبخند با همشون سلام احوال پرسی کردو کنار ری نشست
مامان جسیکا: ما دیگه کم کم بریم
مامان ری: می موندید
مامان ری: نه دیگه داره دیر میشه
سوزومه: خاله راست میگه یکم بمونید من تازه اومدم
مامان جسیکا: ماهم دلمون میخواد بمونیم ولی برای یه ساعت دیگه برنامه داریم باید بریم ولی شما هم حتما یه سری بهمون بزنین
سوزومه: چشم حتما
خانوده جسیکا چند مین بعد رفتن سوزومه به انجلا تو تمیز کردن خونه کمک کردو ساعت حوالی یازده کارشون تموم شد سوزومه رفت اتاقشو لباسشو با لباس خواب عوض کرد که در اتاقش به صدا دراومد
سوزومه: همین الان بیدار شدمـ....... وایسا من الان کجام
ری: یکی مثل سگ مست کرده بود رفتم اوردمش
سوزومه: وااای الان ساعت چنده دخترا چیشدن اصلا وسایلام کو
ری: خانوم از جنگ نیومدی ها انقد داری استرس میگیری به لیلی گفتم وسایلاتو ببره خوابگاه با مسئول خوابگاهتونم صحبت میکنم
سوزومه: گوشیم؟
ری گوشی سوزومه رو از جیبش اورد بیرون داد بهش
سوزومه: دوباره چرت و پرت گفتم؟
ری: نه وقتی اومدم دنبالت خواب بودی
سوزومه از گوشیش نگاهی به ساعتش کرد دید ساعت نه و نیم
سوزومه: الان اگه راه بیفتیم به موقع میرسم اینجوری نیاز نیست وقتتو برام بزاری
ری: نمیخواد فردا صبح میبرمت الان برو دوش بگیر برات اب عسل درست میکنم بخوری
سوزومه: اوکی.... ولی من گشنمه
ری: مگه اونجا یچیزی نخوردی؟
سوزومه: نه.... یعنی برام غذا نزاشتید
ری: خب مگه گفتی برات غذا بزاریم چون مهمونم اونده بود هیچی نموند
سوزومه: رییی داری شوخی میکنی دیگه نه من الان مثل سگ گشنمه از صبح هیچی نخوردم
جسیکا: ری اذیتش نکن دیکه.....عزیزم برات غذا گذاشتیم
سوزومه روبه ری کردو با چشم غره از اتاق اومد بیرون رفت اتاق خودشو مستقیم رفت حموم یه دوش نیم ساعتی گرفت و اومد بیرون یه لباس از کمدش برداشدو پوشید موهاشو خشک کردو از اتاق اومد بیرون رفت اتاق ری دید کسی داخل نیست پس رفت پایین همه دور هم جمع بودن سوزومه با لبخند با همشون سلام احوال پرسی کردو کنار ری نشست
مامان جسیکا: ما دیگه کم کم بریم
مامان ری: می موندید
مامان ری: نه دیگه داره دیر میشه
سوزومه: خاله راست میگه یکم بمونید من تازه اومدم
مامان جسیکا: ماهم دلمون میخواد بمونیم ولی برای یه ساعت دیگه برنامه داریم باید بریم ولی شما هم حتما یه سری بهمون بزنین
سوزومه: چشم حتما
خانوده جسیکا چند مین بعد رفتن سوزومه به انجلا تو تمیز کردن خونه کمک کردو ساعت حوالی یازده کارشون تموم شد سوزومه رفت اتاقشو لباسشو با لباس خواب عوض کرد که در اتاقش به صدا دراومد
- ۳.۶k
- ۲۸ اسفند ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط