هلیا

هلیا!
گریز، اصل زندگی ست...
گریز از هر آنچه اجبار را توجیه می‏کند.
بیا بگریزیم!
ما همه در اسارت خاک بودیم.
ما، از خاک نبود که گریختیم
از آنها گریختیم که حرمت زمین را به گام های آلوده می‏شکستند.
هلیای من!
ما را هیچ کس نخواهد پایید، و هیچ کس مدد نخواهد کرد.
می‏توان به سوی رهایی گریخت؛
اما بازگشت به اسارت نابخشودنی ست.
ما در روزگاری هستیم، هلیا، که بسیاری چیزها را می‏توان دید و باور نکرد
و بسیاری چیزها را ندیده باور کرد.
هلیا!
یک سنگ بر پیشانی سنگی کوه خورد،
کوه خندید و سنگ شکست.
یک روز، کوه می شکند؛
خواهی دید...
دیدگاه ها (۱۰)

من و روزمرگیام...چندروز پیش چندتا از دانشجوام رو دیدم,بعد سل...

ﮔﯿﺴﻮﺍﻧﺖ ﺯﯾﺮ ﺑﺎﺭﺍﻥ، ﻋﻄﺮ ﮔﻨﺪﻣﺰﺍﺭ ... ﻓﮑﺮﺵ ﺭﺍ ﺑﮑﻦ !ﺑﺎ ﺗﻮ ﺁﺩﻡ ﻣﺴ...

من و روزمرگیام...این روزها بعنوان عضو افتخاری برای انتخاب رش...

خبر به دورترین نقطه ی جهان برسد...نخواست او به منِ خسته، بی ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط