وقتی صدایم

وقتی صدایم.
دست هایم
قلبم
چشم هایم
از آمدنت نا امید شد
با تمام وجودم
با خدا درد و دل کردم
آنقدر اشک ریختم
که
ناگهان نوری مرا
بالاتر از آسمان ها پیش خدا برد
خدا را که دیدم
در آغوشش آرام گرفتم
زمین را که نگاه کردم تو را دیدم که حیران دنبالم میگردی
به خدا تو را نشان دادم
خدا انگار فهمیده بود
من تو را کم دارم
دیدگاه ها (۱۱)

‌این روزها ، خیلی از مامبتلا به بیماری عجیبی شده ایم به نام ...

می خواستیم باران بباردو بی هواتر از همیشهدل به زمزمه ی بودنم...

در کویر وشوره زاران شوره زاری بیش نیست جز لب خشکیده وچشم انت...

من تورا درچالشی ازعشق دعوت میکنمحس نا آرام خود را با تو قسمت...

مادر نامت را که می نویسمقلم می لرزددل می لرزدجهان آرام می شو...

مافیای قرمز من

"پارت اول""یادگاری از تاریکی"تقریبا دو سال شده است که خواهر ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط