مدتها بود متوجه غیبت های نیمه شب مهدی شده بودم شبی دوست

مدتها بود متوجه غیبت های نیمه شب مهدی شده بودم . شبی دوستم را بیدار کردم و گفتم : صبوری رفت ، پاشو بریم ببینیم کجا می ره. خواب آلود گفت : تو چکار داری، بگیر بخواب . پتو را به سرش کشید و خوابید. بلند شدم و پاورچین مسیر حرکت مهدی را گرفتم و رفتم ، از دور می پاییدمش ، رفت توی نخلستان ها و زیر درختی به نماز ایستاد، لحظه ای بعد صدای گریه و ناله اش بلند شد، برگشتم ، شب بعد و شب های بعد هر چه انتظار کشیدم ، مهدی نرفت ، بالاخره کنجکاوی امانم را برید گفتم : مهدی چرا سر پستت نمی روی؟ اخمی کرد و گفت : « تو اگر می خواستی من سر پستم بروم آنجا را اشغال نمی کردی».
شرمنده سر به زیر انداختم . یک سؤال در ذهنم شکل گرفت ، چطور فهمیده بود؟
#شروع عاشقی#زندگی شهدایی
#تعقیب شبانه#راز و نیاز شهدا
#شهدا شرمنده ایم..❤
دیدگاه ها (۱)

در منطقه ی گیلان غرب ، منطقه ای بود به نام تنکاب . نوجوان بس...

شهید محمود کاوه بعد از چند ماه انتظار خواستم خبر پدر شدنشو ...

شهید عبد الحسین برونسی یک ساعتی مانده بود به اذان صبح، جلسه...

نیمه شبی برای شناسایی وارد خاک عراق شدیم . محمدمهدی با دوربی...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط