نشسته بود کف بالکن

نشسته بود کف بالکن،
سرشو گذاشته بود رو زانوهاش.
گفت سردم نیست،اولش چرا سردم بود
تنم که خورد به سرامیکِ سرد یهو یخ زدم،لرزیدم
ولی الان نه...
مثلِ وقتایی که سرد بودنش اذیتم میکرد،
مثلِ وقتایی که زنگ نزدناش آزارم میداد ،
و نبودنش کنارم اشک میاورد به چشمام...
اولاش یخ میزدم از نگاهاش که دیگه نبود توش هیچی،
میلرزیدم از نشنیدنِ همون حرفای همیشگی از زبونش،
ولی خودمو با هزار زور میخوابوندم و به دلم که بهونه گیریشو میکرد میگفتم خفه شو خفه شو خفه شو...
هر چی میگذشت انگار عادت میکردم به سرد بودنش و یخ زدنام،
به سرد بودنِ سرامیکا و لرزیدنام،
به زنگ نزدناش و بغضایی که هق هق میشد تو خواب...
عادت کردن خیلی بده ها،
مخصوصا اگه از رو اجبار باشه این عادت کردنه...
یخ بزنی و عادت کنی و دیگه سرد بودناشو حس نکنی خیلی بدتره ولی..
دیدگاه ها (۱)

اِنسان جایِزالخَطاستوَلیلاشی دائِم الخَطاست

به لقمان گفتند سیگار داری؟؟گفت نه من فقط بی ادبم...🕸 @best_...

گفت :دوستت دارمهر چی گشتم مثه توپیدا نشد..گفتم :خـوب گشتی؟گف...

عشق دوم بدبخت ترین موجود دنیاست، یعنی هر چقدر هم که عاشقت با...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط