به اجبار: پارت ۸
÷یاااا چان... من خجالت میکشم خب...
چان خنده ای میکنه وباخنده میگه:
×من... من که کاری ندارم.. عزیزم.. من وتو الان ازدواج کردیم.. من به تو محرمم وتو به من نیاز به خجالت نیست!!!
سونگمین پوفی از کلافگی کشید:
÷باشه ولی منو نگاه نکنیاااا به خدا چشاتو درمیارم....
چان خنده ای کرد...
×باشع بیبی ...
سونگمین شروع میکنه به شستن سرخودش وچان هم لباسای خودش به جز شورتشو درمیارع.. ومیشینه به منظره زیبای شستشوی سونگمین نگاه میکنه... ولی کم کم حرارت بدنش داشت بالا میرفت... نفس نفس میزد... داشت تحریک میشد.. به بدن خیس سونگمین نگاه کرد به گردنش ..(بخدا من بچه پاکیم). همه جای بدنشو بررسی کرد ...
سونگمین سرشو شست... دید چان داره با خماری به اون نگاه میکنه...
÷عا... چان اتفاقی افتاده؟ چرا ... اینجوری... به من نگاه میکنی؟؟؟؟
چان تصمیم میگیره که ... (بسمالله الرحمن الرحیم) سونگمین رو باحرفاش تحریک کنه.....
×میدونی ؟ داشتم به این فکر میکردم هیچیز جذاب تراز بدن تو نیست! چطوره بدنامون رو امتحان کنیم؟؟
سونگمین پشماش ریخت...
÷گفتم نمیتونی جلوی خودتو بگیری!! بخدا یک سانتی متر فقط یک سانتی متر بیا نزدیکم تا نابودت کنم اونم باصابون!!!
سونگمین صابونو میگیره وزمینو کفی میکنه...
چان بدجوری تحریک شده بود نفس کشیدنش سخت شده بود کاسه ابو از داخل وان برداشت زمین شست...
÷چیکار میکنی مشتییی!! زحمت کشیدماااا!!!
سونگمین یواش بلند میشه میدو سمت در که میبینه درقفله...
÷زرشک... من از همون اول شانس نداشتم... این الان منو میکنه!!! باید مثل پنگوئن راه برم... خدایاااااا،!!!
سونگمین داشت توذهنش کلنجار میرفت که یدفعه بنگچان از پشت گرفتش و به دیوار چسبوندتش....
سرشو فرو میبره تو گردن سونگمین سونگمین نفس های داغ شده چانو روی پوست سفیدش حس میکرد...
(اسمات داره بعدازاین حتما چشاتونو بشورین)
×عاححح.. حالم بده سونگمین توروخدا....
سونگمین داشت تحریک میشد ولی نمی خواست نشون بده ولی بدنش میلرزید..
÷بهت گفتم نمی تونی خودتو کنترل کنی ! گفتم برو بیرون گوش نکردی الآنم که قراره مثل پنگوئن ها راه برم.. ای گوزززز.... .
چان ناله ای کرد وشروع کرد به لمس کردن بدن سونگمین:
×عاح.. هرکی دیگه بود نمی تونس مقاومت کنه..عاح.. من نمی تونم...
سونگمین بدجوری تحریک شد... داشت نفس نفس میزد...
بی اختیار گفت باشه...
بنگچان سونگمینو داخل وان آب گذاشت روش خیمه زد ..
×اماده ای؟
÷انجامش بده...
پاهای سونگمین رو ازهم باز کرد وشروع کرد به تلمبه زدن... ناله هاشون همجارو پر کرده بود....
÷عاحححح... ددی... عاحححح... آرومتر... عاحححح
ولی چان بدجوری کنترلشو از داد:
×عاحححححصبرکن.... تموم میشه...عاحححححح...
بعداز این چان داخل سونگمین کام کرد... لیلیییی..
چان خنده ای میکنه وباخنده میگه:
×من... من که کاری ندارم.. عزیزم.. من وتو الان ازدواج کردیم.. من به تو محرمم وتو به من نیاز به خجالت نیست!!!
سونگمین پوفی از کلافگی کشید:
÷باشه ولی منو نگاه نکنیاااا به خدا چشاتو درمیارم....
چان خنده ای کرد...
×باشع بیبی ...
سونگمین شروع میکنه به شستن سرخودش وچان هم لباسای خودش به جز شورتشو درمیارع.. ومیشینه به منظره زیبای شستشوی سونگمین نگاه میکنه... ولی کم کم حرارت بدنش داشت بالا میرفت... نفس نفس میزد... داشت تحریک میشد.. به بدن خیس سونگمین نگاه کرد به گردنش ..(بخدا من بچه پاکیم). همه جای بدنشو بررسی کرد ...
سونگمین سرشو شست... دید چان داره با خماری به اون نگاه میکنه...
÷عا... چان اتفاقی افتاده؟ چرا ... اینجوری... به من نگاه میکنی؟؟؟؟
چان تصمیم میگیره که ... (بسمالله الرحمن الرحیم) سونگمین رو باحرفاش تحریک کنه.....
×میدونی ؟ داشتم به این فکر میکردم هیچیز جذاب تراز بدن تو نیست! چطوره بدنامون رو امتحان کنیم؟؟
سونگمین پشماش ریخت...
÷گفتم نمیتونی جلوی خودتو بگیری!! بخدا یک سانتی متر فقط یک سانتی متر بیا نزدیکم تا نابودت کنم اونم باصابون!!!
سونگمین صابونو میگیره وزمینو کفی میکنه...
چان بدجوری تحریک شده بود نفس کشیدنش سخت شده بود کاسه ابو از داخل وان برداشت زمین شست...
÷چیکار میکنی مشتییی!! زحمت کشیدماااا!!!
سونگمین یواش بلند میشه میدو سمت در که میبینه درقفله...
÷زرشک... من از همون اول شانس نداشتم... این الان منو میکنه!!! باید مثل پنگوئن راه برم... خدایاااااا،!!!
سونگمین داشت توذهنش کلنجار میرفت که یدفعه بنگچان از پشت گرفتش و به دیوار چسبوندتش....
سرشو فرو میبره تو گردن سونگمین سونگمین نفس های داغ شده چانو روی پوست سفیدش حس میکرد...
(اسمات داره بعدازاین حتما چشاتونو بشورین)
×عاححح.. حالم بده سونگمین توروخدا....
سونگمین داشت تحریک میشد ولی نمی خواست نشون بده ولی بدنش میلرزید..
÷بهت گفتم نمی تونی خودتو کنترل کنی ! گفتم برو بیرون گوش نکردی الآنم که قراره مثل پنگوئن ها راه برم.. ای گوزززز.... .
چان ناله ای کرد وشروع کرد به لمس کردن بدن سونگمین:
×عاح.. هرکی دیگه بود نمی تونس مقاومت کنه..عاح.. من نمی تونم...
سونگمین بدجوری تحریک شد... داشت نفس نفس میزد...
بی اختیار گفت باشه...
بنگچان سونگمینو داخل وان آب گذاشت روش خیمه زد ..
×اماده ای؟
÷انجامش بده...
پاهای سونگمین رو ازهم باز کرد وشروع کرد به تلمبه زدن... ناله هاشون همجارو پر کرده بود....
÷عاحححح... ددی... عاحححح... آرومتر... عاحححح
ولی چان بدجوری کنترلشو از داد:
×عاحححححصبرکن.... تموم میشه...عاحححححح...
بعداز این چان داخل سونگمین کام کرد... لیلیییی..
- ۳.۶k
- ۲۹ مرداد ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۳)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط