P
P⁸
حالا که «ا.ت» با موفقیت اولین ضربه را به لیا وارد کرده و موضع خود را در برابر سوبون تقویت کرده است، زمان آن فرا رسیده که کنترل بیشتری بر روند عروسی و محیط پیرامون خود به دست گیرد.
---
پس از خروج پر تنش لیا و سوبون، «ا.ت» با آرامشی که از پیروزی کوچک خود به دست آورده بود، به میز بازگشت. او میدانست که حرکتش، هرچند ریسکی بود، اما ریاکاری لیا را نمایان کرد و یک قدم او را از سایه بیرون کشید.
**آمادهسازی نهایی و دیدار با ملکه:**
چند روز باقیمانده تا مراسم رسمی عقد، زیر نظر ملکه به سرعت سپری شد. ملکه که از جسارت «ا.ت» در برابر لیا خوشش آمده بود، او را به اتاق خود فراخواند.
**ملکه:** ««ا.ت»، تو زیبا هستی و هوش تو از زیباییات بیشتر است. اما این قصر یک میدان جنگ است. تو باید بدانی که تهیونگ راضی به این ازدواج نیست، اما به خاطر وظیفه این کار را میکند. او مردی است که به عهدش وفادار میماند، اما وفاداری او میتواند یک شمشیر دو لبه باشد.»
«ا.ت» سر تعظیم فرود آورد. «بانو، من با شاهزاده عهدی بستهام که فراتر از وظیفه است. من میدانم او از من چه میخواهد، و من به او چه خواهم داد.»
ملکه با دقت به او نگریست. «لیا فکر میکند این ازدواج یک توهین است. او وفادار به خاندان خود است و هرگز اجازه نخواهد داد جایگاهش سست شود. اگر تهیونگ را به سمت تو بکشانی، او تو را در میان درباریان خواهد سوزاند. مراقب باش.»
«ا.ت» با لحنی قاطع پاسخ داد: «نگرانی شما بهجاست، بانوی من. اما من قصد ندارم جایگاهی از کسی بگیرم. من فقط جایگاه خودم را بر اساس شایستگیام بنا میکنم. این تنها چیزی است که لیا از آن میترسد.»
**ملاقات پنهانی آخر و نقشه سوبون:**
شب قبل از مراسم، «ا.ت» منتظر نشانه تهیونگ بود. این بار، تهیونگ مستقیماً به اتاق او آمد و این بار دیگر هیچ تظاهری در کار نبود.
**تهیونگ:** «فردا مراسم نهایی انجام میشود. همه چیز طبق برنامه پیش رفته است، به جز یک مورد. سوبون با پدرم صحبت کرده است. او از پادشاه درخواست کرده است که در پایان مراسم، در مقابل همه اعلام شود که به عنوان شاهد اصلی ازدواج، سوبون از این پس «ناظر ارشد امور عروس» خواهد بود و «ا.ت» باید تمام امور روزانهاش را به او گزارش دهد.»
«ا.ت» وحشتزده شد. «این چه معنایی دارد؟ او میخواهد مرا تحت نظر بگیرد!»
**تهیونگ:** «دقیقاً. او فکر میکند با این کار، میتواند تو را از من دور کند و تو را در موضع ضعف قرار دهد. او میخواهد مرا تحت فشار بگذارد که تو ضعیف هستی و نیاز به سرپرستی یک مرد دیگر داری.»
تهیونگ دستهای «ا.ت» را گرفت و او را به سمت پنجره برد که از آنجا، نور ماه بر باغ میتابید.
**تهیونگ:** «ما باید قبل از اینکه سوبون بتواند حرفش را بزند، ضربه را بزنیم. فردا، وقتی پادشاه و ملکه برای سخنرانی آماده شدند، تو باید بدون مقدمه و با اعتماد کامل به پا خیزی، نه با عصبانیت، بلکه با یک شادی واقعی، و یک چیز بسیار مهم را اعلام کنی.»
**«ا.ت»:** «چه چیزی؟»
**تهیونگ:** «تو باید اعلام کنی که به خاطر عشق بزرگ و ناگهانی که به من پیدا کردهای، و برای اینکه ثابت کنی این ازدواج از سر اجبار نیست، **حاضری بخشی از ثروت شخصیات را برای ساختن یک مدرسه بزرگ برای کودکان یتیم در پایتخت وقف کنی و این کار را فوراً انجام دهی.**»
«ا.ت» شوکه شد. «اما من ثروت شخصیای ندارم که بتوانم آن را وقف کنم!»
**تهیونگ:** (لبخند زد) «همینطور است که باید باشد. اما این اعلام، سوبون را در تله میاندازد. اگر سوبون نگذارد تو این کار را بکنی، مردم فکر میکنند او مانع کارهای خیر شده است. اگر موافقت کند، او از نظارت بر تو دست میکشد چون این کار او را ضعیف نشان میدهد. این یک حرکت سیاسی است که به تو اعتبار مردمی میدهد و ما را از شر سوبون خلاص میکند.»
**تهیونگ:** «آمادهای فردا نه تنها عروس باشی، بلکه ناجی شهر شوی؟»
---
مراسم عقد فردا برگزار خواهد شد. «ا.ت» باید تصمیم بگیرد که آیا این نقش ناگهانی را بازی کند و ثروت خیالی را برای نجات موقعیت خود قربانی کند یا خیر. پارت بعدی، صحنه مراسم عقد و اعلامیه بزرگ خواهد بود.
حالا که «ا.ت» با موفقیت اولین ضربه را به لیا وارد کرده و موضع خود را در برابر سوبون تقویت کرده است، زمان آن فرا رسیده که کنترل بیشتری بر روند عروسی و محیط پیرامون خود به دست گیرد.
---
پس از خروج پر تنش لیا و سوبون، «ا.ت» با آرامشی که از پیروزی کوچک خود به دست آورده بود، به میز بازگشت. او میدانست که حرکتش، هرچند ریسکی بود، اما ریاکاری لیا را نمایان کرد و یک قدم او را از سایه بیرون کشید.
**آمادهسازی نهایی و دیدار با ملکه:**
چند روز باقیمانده تا مراسم رسمی عقد، زیر نظر ملکه به سرعت سپری شد. ملکه که از جسارت «ا.ت» در برابر لیا خوشش آمده بود، او را به اتاق خود فراخواند.
**ملکه:** ««ا.ت»، تو زیبا هستی و هوش تو از زیباییات بیشتر است. اما این قصر یک میدان جنگ است. تو باید بدانی که تهیونگ راضی به این ازدواج نیست، اما به خاطر وظیفه این کار را میکند. او مردی است که به عهدش وفادار میماند، اما وفاداری او میتواند یک شمشیر دو لبه باشد.»
«ا.ت» سر تعظیم فرود آورد. «بانو، من با شاهزاده عهدی بستهام که فراتر از وظیفه است. من میدانم او از من چه میخواهد، و من به او چه خواهم داد.»
ملکه با دقت به او نگریست. «لیا فکر میکند این ازدواج یک توهین است. او وفادار به خاندان خود است و هرگز اجازه نخواهد داد جایگاهش سست شود. اگر تهیونگ را به سمت تو بکشانی، او تو را در میان درباریان خواهد سوزاند. مراقب باش.»
«ا.ت» با لحنی قاطع پاسخ داد: «نگرانی شما بهجاست، بانوی من. اما من قصد ندارم جایگاهی از کسی بگیرم. من فقط جایگاه خودم را بر اساس شایستگیام بنا میکنم. این تنها چیزی است که لیا از آن میترسد.»
**ملاقات پنهانی آخر و نقشه سوبون:**
شب قبل از مراسم، «ا.ت» منتظر نشانه تهیونگ بود. این بار، تهیونگ مستقیماً به اتاق او آمد و این بار دیگر هیچ تظاهری در کار نبود.
**تهیونگ:** «فردا مراسم نهایی انجام میشود. همه چیز طبق برنامه پیش رفته است، به جز یک مورد. سوبون با پدرم صحبت کرده است. او از پادشاه درخواست کرده است که در پایان مراسم، در مقابل همه اعلام شود که به عنوان شاهد اصلی ازدواج، سوبون از این پس «ناظر ارشد امور عروس» خواهد بود و «ا.ت» باید تمام امور روزانهاش را به او گزارش دهد.»
«ا.ت» وحشتزده شد. «این چه معنایی دارد؟ او میخواهد مرا تحت نظر بگیرد!»
**تهیونگ:** «دقیقاً. او فکر میکند با این کار، میتواند تو را از من دور کند و تو را در موضع ضعف قرار دهد. او میخواهد مرا تحت فشار بگذارد که تو ضعیف هستی و نیاز به سرپرستی یک مرد دیگر داری.»
تهیونگ دستهای «ا.ت» را گرفت و او را به سمت پنجره برد که از آنجا، نور ماه بر باغ میتابید.
**تهیونگ:** «ما باید قبل از اینکه سوبون بتواند حرفش را بزند، ضربه را بزنیم. فردا، وقتی پادشاه و ملکه برای سخنرانی آماده شدند، تو باید بدون مقدمه و با اعتماد کامل به پا خیزی، نه با عصبانیت، بلکه با یک شادی واقعی، و یک چیز بسیار مهم را اعلام کنی.»
**«ا.ت»:** «چه چیزی؟»
**تهیونگ:** «تو باید اعلام کنی که به خاطر عشق بزرگ و ناگهانی که به من پیدا کردهای، و برای اینکه ثابت کنی این ازدواج از سر اجبار نیست، **حاضری بخشی از ثروت شخصیات را برای ساختن یک مدرسه بزرگ برای کودکان یتیم در پایتخت وقف کنی و این کار را فوراً انجام دهی.**»
«ا.ت» شوکه شد. «اما من ثروت شخصیای ندارم که بتوانم آن را وقف کنم!»
**تهیونگ:** (لبخند زد) «همینطور است که باید باشد. اما این اعلام، سوبون را در تله میاندازد. اگر سوبون نگذارد تو این کار را بکنی، مردم فکر میکنند او مانع کارهای خیر شده است. اگر موافقت کند، او از نظارت بر تو دست میکشد چون این کار او را ضعیف نشان میدهد. این یک حرکت سیاسی است که به تو اعتبار مردمی میدهد و ما را از شر سوبون خلاص میکند.»
**تهیونگ:** «آمادهای فردا نه تنها عروس باشی، بلکه ناجی شهر شوی؟»
---
مراسم عقد فردا برگزار خواهد شد. «ا.ت» باید تصمیم بگیرد که آیا این نقش ناگهانی را بازی کند و ثروت خیالی را برای نجات موقعیت خود قربانی کند یا خیر. پارت بعدی، صحنه مراسم عقد و اعلامیه بزرگ خواهد بود.
- ۴.۸k
- ۲۶ آبان ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط