هر جان سخن از....
هرجا سخن از جلوهی آن ماه پری بود
کارِ من سودازده، دیوانه گری بود
پرواز به مرغان چمن خوش که درین دام
فریاد من از حسرت بی بال و پری بود
گر اینهمه وارسته و آزاد نبودم
چون سرو، چرا بهرهی من بیثمری بود
روزیکه ز عشق تو شدم بی خبر از خویش
دیدم که خبرها همه از بی خبری بود
بی تابش مهر رُخت ای ماه دل افروز
یاقوت صفت، قسمت ما خون جگری بود
دردا، که پرستاری بیمار غم عشق
شبها همه در عهدهی آه سحری بود
(فرخی یزدی)
کارِ من سودازده، دیوانه گری بود
پرواز به مرغان چمن خوش که درین دام
فریاد من از حسرت بی بال و پری بود
گر اینهمه وارسته و آزاد نبودم
چون سرو، چرا بهرهی من بیثمری بود
روزیکه ز عشق تو شدم بی خبر از خویش
دیدم که خبرها همه از بی خبری بود
بی تابش مهر رُخت ای ماه دل افروز
یاقوت صفت، قسمت ما خون جگری بود
دردا، که پرستاری بیمار غم عشق
شبها همه در عهدهی آه سحری بود
(فرخی یزدی)
- ۳.۴k
- ۱۶ دی ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۶)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط